بهاره افشاری این اواخر در شبکه نمایش خانگی فعالیتهای زیادی کرده است؛ از سریالهای کمدی و اجتماعی گرفته تا رئالیتیشوی «مافیا» که به خاطر آن مدتهاست در مرکز توجه قرار دارد. افشاری هفته گذشته مهمان برنامه «روبرو»ی فیلمنیوز بود. او در این مصاحبه از حالوهوای فعالیتهای اخیرش در پلتفرمها گفته و از دلایل انتخاب برخی و عدم پذیرش برخی دیگر صحبت به میان آورده است. در بخش اول این مصاحبه نکات مهمی درباره بازی در دو سریال «نیوکمپ» و «حیثیت»، دلایل نپذیرفتن همکاری با سریال «عقرب عاشق» و انصراف از سریال «خونسرد» صحبت به میان آورده از تجربه بسیار مهم بازی در نقش آقا محمدخان قاجار در نمایش «احتمالات» گفته است.
به گزارش فیلمنیوز، بهاره افشاری به نکات مهمی درباره چگونگی همکاری با سریال «نیوکمپ» اشاره کرده و گفته این اثر روی فیلمنامه بامزه و جذاب بوده و فکر میکرده به کمدی قابل توجهی تبدیل شود اما نتیجه کار آنطور که پیشبینی میکرده از آب در نیامده است.
خانم افشاری بعد از مدتها که در عرصه بازیگری فعالیت نداشتید، با کمدی «نیوکمپ» کارتان را از سر گرفتید، چرا با این سریال و چرا کار کمدی؟
در حقیقت پس از سریال «ممنوعه» سه فیلم بازی کردم و دو تئاتر که برای یکی از آنها خیلی انرژی گذاشتم. در آن زمان تمام تمرکزم به اجرای تئاتر بود و به همین خاطر مدتی فعالیتِ تصویری نداشتم؛ ضمن آنکه حدود 10 سال بود که هیچ کار طنزی بازی نکرده بودم. کانسپت اولیه «نیوکمپ» نیز خیلی درخشان بود. همین که فکر کنید خانوادهای که وضع مالی خوبی ندارند و سطح آیکیو آنها هم انگار که خیلی پایین است، تصمیم میگیرند سر یک اتفاق مسی را تلکه کنند، خیلی کانسپت بینظیری داشت.
خیلی صریح میگویم به لحاظ تجربیات شکست خورده آقای هادی به عنوان کارگردان و هم ترکیب بازیگران (اگر آقای معجونی و شما را کنار بگذاریم) از بیرون نیوکمپ، ترکیب برندهای به نظر نمیرسد. این مسئله شما را دچار چالش نکرد؟
من فکر میکنم نمیتوان با قطعیت گفت که این چهار بازیگر کنار هم ممکن است ترکیبشان جواب بدهد و موفق شود یا جواب ندهد. من فکر میکنم این روزها هنر معقولهای قابلپیشبینی نیست. حداقل من آدمی نیستم که خیلی به این چیزها فکر کنم. به نظرم شاید در آن قالب هر کسی در جای خودش درست است، اما دربارهی آقای هادی هم خیلی دوست ندارم، صحبت کنم و خودم را در موضع و شرایطی نمیبینم که بخواهم اظهارنظری دربارهی کسی کنم، اما او هم مانند هر کارگردان یا هنرمند دیگری یکسری کارهای موفق دارد و یکسری کارهایی که کمتر دیده شدهاند. در نتیجه آن زمان فکر میکردم این چیزها خیلی قابل پیشبینی نیست. یک وقت در یک اثر، هیچ اتفاقِ خاصی رخ نمیدهد اما کار با موفقیت بسیار زیادی مواجه میشود که نمونهاش «او یک فرشته بود» است؛ گاهی هم عکسِ این اتفاق رخ میدهد.
وقتی وارد کار شدید باز هم همان حس اولیه را نسبت به «نیوکمپ» داشتید، وقتی در معرض کارگردانی و بازیگران مقابلتان قرار گرفتید.
تنها چیزی که اولین بار من را برای آن کار جذب کرد فیلمنامهاش بود، من فکر میکردم که طرح و فیلمنامه خیلی خوب است؛ به علاوه اینکه همزمان با اینکه میخواستیم کار را شروع کنیم، قرار بود نویسنده تغییراتی در کار بدهند. مثلاً اصلاً نریشنی وجود نداشت و آقای کایدان لطف کردند و با همفکری به این نتیجه رسیدند که اصلاً این خانواده از زاویه دید دختر که باعث و بانی این اتفاق بوده، تعریف شود. چیز دیگری که داشت این بود که من در این دو، سه سال اخیر سعی میکردم مدام نقشهای متفاوت تجربه کنم. برای اینکه چند سال است به جایی رسیدهام که فکر میکنم دلم میخواهد از مسیر لذت ببرم و شاید خیلی دیگر آدمی نیستم که به نتیجه فکر کنم. درست و غلط آن را نمیدانم، ولی از اینکه از کلنجار رفتن با چیزی لذت ببرم بیشتر خوشحالم و در این میان مریم شخصیتی بود که من به خاطرش دو ماه نزد خواهران منصوریان یک رشته جدید ورزشی را یاد گرفتم. در صورتی که شما مبارزه من را ــ که برای اولین بار بود که مبارزه یک خانم را در سریال نشان میدادند ــ شاید در کل سریال 10 دقیقه هم ندیده باشید، ولی من برای آن خیلی زحمت کشیدم و همین برایم جذابتر از این بود که به این فکر کنم که کار چقدر دیده خواهد شد.
لطفاً به صراحت بگوییم که با توجه به بازتاب موجود از بازی در «نیوکمپ» راضی هستید یا خیر؟
وقتی چیزی را امضاء میکنم مسئولیت آن را میپذیرم و دوست ندارم بعدش راجع به آن گروه و کار صحبت کنم، ولی فکر میکنم نتیجه آنچه من فکر میکردم، نشد.
سریال از اول 10 قسمت بود یا 10 قسمت شد؟
15 یا 16 قسمت بود، ولی 10 قسمت شد.
قبل از «نیوکمپ» به شکل غیررسمی در اخبار و رسانهها آمده بود که قرار است در دو سریال خانگی بازی کنید یکی «خونسرد» و «عقرب عاشق» چه شد اینها را قبول نکردید؟
خبرِ رسمی «عقرب عاشق» هیچوقت جایی نیامد ولی قرارداد داشتم. زمانی که فیلمنامه را خواندم، فکر کردم حداقل ساختن این فیلمنامه در ایران سخت است، زیرا ما تا الان اثری در این ژانر را نداشتیم و اگر آن قسمت جلوههای ویژهاش آنطور که ما فکر میکردیم و قرار بود بشود در نمیآمد به قصه هم آسیب میرسید. من تجربه کار در فضای سوررئال و ماورایی را پیش از این داشتم، واقعیت این است که ترسیدم و هرچه قسمتها جلوتر میرفت متن من را راضی نمیکرد. در نهایت یک روز به آقای سهیلیزاده گفتم من جرأت بازی در این ژانر را ندارم.
«خونسرد» چطور شد؟
در «خونسرد» قرارداد را بستیم و من نقش و فیلمنامه را خیلی دوست داشتم. اتفاقاً این کار جزو ژانرهایی بود که تجربه نکرده بودم و خیلی دوست داشتم کار کنم، اتفاقی که رخ داد، این بود که به خاطر مسائل مالی یا مجوز (دقیق یادم نیست) کار چهار یا پنج ماه عقب افتاد و با اجرای تئاترم مصادف شد و ترجیح من این بود که تئاتر کار کنم.
اگر اشتباه نکنم تئاتر «احتمالات» بود.
بله.
در این تئاتر نقش آقا محمد خان قاجار را بازی کردید، لطفاً توضیح بدهید که چطور شد چنین نقشی را به شما پیشنهاد دادند؟
علی شمس از دوستان بسیار خوب من است و در تئاتر کارگردان بسیار بااستعداد و باسوادی است. من قبلاً کارهای دیگرشان را دیده بودم و خیلی هم دوستشان داشتم، دو سال قبل از اینکه «احتمالات» را شروع کنیم ( قبل از دوران کرونا) من تئاتر «زیبایی گاهی زن است» را داشتم و پس از آن اجرا، یکباره نگاهی به من کرد و گفت میدانی ته چهرهات شبیه آقا محمدخان قاجار است؟ من دیدم راست میگوید. فرم صورتهایمان خیلی شبیه بههم است. گفت دوست داری اگر روزی خواستم این اثر را بسازم تو هم کار کنی؟ برایم خیلی جالب بود. اصلاً یکی از دلایلی که شش ماه قبل و زمان اجرای «احتمالات» نخواستم خیلی از کارها را بازی کنم، این بود که تمایل داشتم روی این کار متمرکز باشم. با خودم فکر کردم مگر چقدر برای من پیش میآید که نقش یک مرد که از قضا پادشاه بوده است در طول زندگی حرفهایام به من پیشنهاد شود؟ ولی سریال طبیعتاً سالی چند بار پیشنهاد میشود و من میتوانستم از بین آنها انتخاب کنم. خدمت شما گفتم دلم میخواهد از این مسیر لذت ببرم و برای همین نخواستم این فرصت را از دست بدهم.
الان هم اگر همین اتفاق بیفتد باز ترجیحتان «احتمالات» است؟
صددرصد. در دوران کرونا مدام تمرین و آن را متوقف میکردیم. من وارد پلاتو میشدم و با یکسری اعجوبه (حرفهایهای تئاتر، با بدنهای فوقالعاده و بیانهای عجیب) روبهرو میشدم. آنها میتوانستند ده مدل بیان مختلف را برای یک کاراکتر در نظر بگیرند، همه خلاق بودند و هر روز با خودم فکر میکردم اگر در این سالها، اینها بازیگری کردهاند، من داشتم چه کاری انجام میدادم؟ من با این تجربه، به این نتیجه رسیدم که انگار در تمام بیست سالی که وارد این حرفه شدهام، برای خودم به عنوان بازیگر هیچ کاری نکردهام. گفتم بهاره دو سال بنشین و فکر کن و این اجازه را بده که اتفاقی متفاوت را تجربه کنی. من «احتمالات» را با وجود همه سختیهایش خیلی دوست داشتم و برایم خیلی جذاب بود و بازتاب خوبی هم داشت.
خروجیای که دنبال آن بودید را گرفتید؟
خیلیها از دیدن من در آن نقش متعجب شدند. شما میدانید که در تئاتر آدمها خیلی کم به هم میگویند که از دیدن بازیات لذت بردیم یا نبردیم، یعنی خیلی سخت آدمها تو را قبول میکنند که در آن نقش پذیرفته بشوی، خصوصاً اگر نقش سختی مانند آقا محمد خان باشد. و من به دفعات این را شنیدم که آدمها بعد از اجرا (آدمهایی که نظرشان برای من مهم بود) میگفتند که چقدر اینجا از پس نقش برآمده بودی و این برایم خیلی تجربه جذابی بود.
بعد از سریال نیوکمپ با فاصله کمی سریال «حیثیت» که یک درام اجتماعی تلخ بود به شما پیشنهاد شد. پیشبینی میشد با توجه به اینکه کار کمدی کردید پیشنهادهای بعدیتان کمدی باشد، نقش هاجر و سریال «حیثیت» به چه شکل به شما پیشنهاد شد و اولین بار از سمت چه کسی مطرح شد ؟
هیچوقت نمیتوانید پیشبینی کنید که قدم بعدیای که برمیدارم چیست، صادقانهاش این است که خودم هم نمیتوانم پیشبینی کنم. این را همیشه میگویم که اجازه میدهم جهان، من را در مسیر راهم (به خصوص در حرفهام) شگفتزده کند. فکر میکنم 27 اسفند ماه بود که دستیار آقای پهلوانزاده با من تماس گرفتند و گفتند کاری هست که میخواهیم خیلی زود مثلاً اواخر فروردین آن را کلید بزنیم یعنی یک ماه بعد از آن و مقدماتِ کار شروع شد.
کارتان در «نیوکمپ» تمام شده بود؟
خیر. قرار بود تا اردیبهشت کار کنیم و به خاطر اینکه هر روز مسافتی خیلی طولانی تا لوکیشن «نیوکمپ» میرفتیم که گاهی تا یک ساعت و نیم طول میکشید و تقریباً هر روز هم آفیش بودم، خیلی خسته بودم و ترجیح میدادم که حداقل یکی، دو ماه بعد از آن استراحت کنم. قبول کردند و گفتند ولی این طرحی که برایتان میفرستیم بخوانید. خیلی خوب به خاطر دارم، آن شب برای نیوکمپ شبکار بودیم در سرویس نشسته بودم و ترافیک عصبیام کرده بود. گفتم چه کار کنم، تصمیم گرفتم طرح را بخوانم. شروع به خواندن کردم و تا لوکیشن نتوانستم زمیناش بگذارم/ فکر کردم که چقدر درست نوشته شده و چقدر تو را همراه خودش میکند، برایم خیلی متن جالبی بود.
فیلمنامهاش کامل بود؟
بله.
یعنی با فیلمنامه کامل سر کار رفتید؟
بله.
از ابتدا برای نقش هاجر انتخاب شده بودید؟
بله.
نقش هاجر به لحاظ فیزیکی حضور کمرنگی در سریال دارد، این شما را اذیت نمیکرد که حضور کم باعث شود اتفاقی که مدنظرتان هست نیفتد؟
کلاً فکر میکنم کیفیت خیلی بر کمیت ارجح است، خصوصاً در بازیگری. ولی یک اتفاق خیلی جالب افتاد، جلسه اولی که برای تمرین و گفتوگو با آقایان پهلوانزاده و سلگی رفتم، به من گفتند که «بهاره اگر این نقش به هر دلیلی در نیاید و مخاطب در قسمت یک با تو همذاتپنداری نکند ما تمام سریال را باخت میدهیم» و حرفشان درست بود به خاطر اینکه هاجر باید به دل شما به عنوان مخاطب مینشست تا میتوانستید قبول کنید که شخصیت امیر هشت قسمت برای این فرد، این همه کار انجام دهد. اعتقادم این است که تجربهی زیستِ یک بازیگر خیلی کمک میکند تا نقشهایی را بازی کنی، فکر میکنم بهار 25 ساله هیچوقت نمیتوانست هاجر را به این خوبی بازی کند و خصوصاً در این سالهای اخیر مهم بود که من چه روزهایی را از سر گذراندم و چقدر میتوانستم با غم هاجر همذاتپنداری کنم. ولی از یک طرف دیگر اگر تجربه زیستی را کنار بگذاریم اتفاق دیگری که رخ میدهد این است که لازم است یکسری آموزهها از روانشناسی و شخصیتشناسی را به عنوان بازیگر داشته باشیم، من خیلی به آرکیتایپهای شخصیتشناسی یونگ علاقهمندم و خیلی در این زمینه مطالعه میکنم. وقتی هاجر را میخواندم و زمانیکه با کارگردان و نویسنده آن را تحلیل میکردیم تقریباً در کهنالگوهایی که همیشه دوست داشتم در یک نقش پیادهاش کنم، در این زن میدیدی. هاجر شخصیتی بود که در رابطه با خواهر و پدرش دیبیتر است. اصطلاحاً میگویند هر زنی یک پِرسِفُن زاییده میشود و زمانی که جهان اینها را از تو میگیرد یا نقاب زن قوی به صورتت میزنی که میشوی آرتمیس. هاجر در زندگی قبلیاش این کار را کرده بود و موفق نشده و طلاق گرفته بود. حالا او در زندگی جدیدش تصمیم میگیرد نقابی جدید بزند و باز در این زندگی هم کسی او را نمیشنود و نمیبیند. هاجر در این سریال یک دیالوگ شاهکار و درخشان دارد که بارها زمانِ بازیِ آن گریه کردم و چندین بار این پلان را گرفتیم، او میگوید «من نامرئیام و کسی من را نمیبیند». فکر میکنم امروز در جامعه این درد خیلی از زنان ماست که نامرئی هستند و دیده نمیشوند.
در نهایت هم نابود میشود.
بله ، در نهایت هم که در جهان حادث غرق میشود. من برای اولین بار بود که توانستم به طور کامل یک کاراکتر را در آموزههایی که در شخصیت شناسی در این سالها گذرانده بودم قرار بدهم و شیفته آن شدم. فکر میکنم در طول کار حتی 3، 4 سکانس به هاجر اضافه شد. میخواهم بگویم نقش حتی از این هم کمتر بود. یک روز آقای سلگی به من گفت که میخواهم 2 سکانس دیگر اضافه کنم، گفتم این کار را نکنید حضور هاجر بهاندازه است و تأثیر خودش را در قصه میگذارد؛ به نظرم اضافه شدنش ممکن است از تأثیرگذاریاش کم کند.
هاجر را در زندگی واقعی جایی دیده بودید؟
بله. خودم.
به عنوان یک زن چقدر به هاجر حق میدهید که انقدر زندگی خودش و اطرافیانش را دچار چالش کند؟
نمیدانی زندگی چه بر سرت میآورد و فکر میکنم نمیتوانی قضاوت کنی. هاجر خیلی سعی کرد که مبارزه کند، قوی باشد و بجنگد، شاید همین خودخواهیاش زندگی دیگران را دچار چالش کرده بود، ولی از آن طرف خوبیهایی هم داشت که نمیتوان از آنان چشمپوشی کرد. من اعتقاد دارم که امیر را خیلی دوست داشت. فکر میکنم مانند همه ما هاجر خاکستری است، ولی خاکستریای که تو آن را باور میکنی یعنی فکر میکنی که شاید اگر این بلاها سر من هم میآمد؛ این کار را میکردم، ولی شاید زیادهخواهی من اندازه هاجر نباشد. در نهایت هم میبینی که آدم زیادهخواه به خودش آسیب میزند و میبیند همهچیز را باخت داده و مجبور است قربانی شود.
زوج شما با آقای حسینینیا خیلی خوب درآمده بود، راجع به این همکاری و نقش مقابلتان بگویید.
آقای حسینینیا واقعاً محترم، درجه یک و پارتنر بینظیری است. خاطرم هست اولین سکانس سریال، سکانس سالگرد ازدواجمان است که آن اتفاق سینی افتاد، قبل از آن و قبلتر هم در دورخوانی خیلی تمرین کرده بودیم. من یک جا گفتم آقای حسینینیا میخواهید این را طور دیگری اجرا کنید، گفت نه. گفتم چرا؟ گفت به خاطر اینکه این سکانس متعلق به تو است و من اصلاً نمیخواهم در این سکانس دیده شوم، میخواهم کمترین حرکت ممکن را انجام بدهم که تو تمامیت خودت را در صحنه نشان بدهی. من فکر میکنم خیلی کم پیش میآید که این شانس را داشته باشی که روبهروی پارتنری بازی کنی که بگوید این سکانس امروز متعلق به توست و تو باید در آن بدرخشی.
آن سکانس اگر چند برداشت میشد فکر کنم چیزی از آقای حسینینیا باقی نمیماند.
اتفاق خیلی عجیبی بود، دیسی که دست من بود چینی بود. من واقعاً فکر میکردم اینها دروغ میگویند که چینی است. برای اینکه در برداشت خودم فکر کنم آن را 15 بار پرت کردم. فکر کنم در فیلمهای پشت صحنه هست که یک بار به شوخی به بچهها گفتم مطمئن هستید این چینی است؟ چطور وقتی آن را پرت میکنم، نمیشکند؟ انگار خدا این سکانس را برای آقای حسینینیا چید. آدم باید خیلی حرفهای باشد که با وجودِ آسیبی که دیدهای (بغلِ چشمِ ایشان زحم شده بود) هیچ ریاکشنی ندهی و صبر کنی تا سکانس تمام شود. اگر ایشان عکسالعملی نشان میداد، ما آن سکانس را از دست میدادیم و دیگر هم قابل تکرار نبود. بعد از آن ایشان را به بیمارستان بردند و چشمشان بخیه خورد؛ اما خونی که آن لحظه آمد آن سکانس را بسیار جذاب کرد.
کار با آقای پهلوانزاده چطور بود و اینکه آقای مهدویان به عنوان مشاور چقدر سر کار حضور داشتند؟
آقای مهدویان را که من هیچوقت سر کار ندیدم، اما آقای پهلوانزاده کاملاً میدانست که چه میخواهد و انگار این فیلم را قبلاً در ذهن خودش کامل دیده بود. ایشان به شدت آدم متمرکزی بودند و تمرینها برایشان جدی بود. ما حتی پیشتولید پرتمرینی داشتیم و نقشها را تحلیل میکردیم. خاطرم هست در سکانسی که بچه کشته میشود؛ طبیعی است من به عنوان بازیگر تمام تلاشم را میکردم تا بیشتر دیده شوم، در نتیجه یک مدل گریهای میکردم که الان متوجهم اگزجره بود. دو، سه بار گذاشتند آنطور که من دلم میخواهد اجرا شود. بعد از برداشت سوم طبیعی است که سطح انرژیام پایینتر آمده بود و گفتم نمیتوانم چون سطح انرژیام پایین آمده. ایشان به خاطر اینکه تدوینگر خوبی هستند، گفتند لطفاً به من اعتماد کن و اجازه بده که من هاجر را یک طور دیگر ببینم. آنقدر بلا سر هاجر آمده که این شکل گریه که الان میکنی؛ لازم نیست و اتفاقاً باید از اتفاقی که رخ داده شوکه باشد. چون آنجا تیر خلاصی است که هاجر خودکشی میکند.
ادامه دارد