بهرام بیضایی نمایش «داشآکل به گفته مرجان» را روی صحنه برد و برای مخاطبانش یاد نمایشهای سالهای حضور در ایران را زنده کرد. بیضایی در یادداشت خود که بروشور این نمایش به چاپ رسیده به این نکته اشاره کرده که در داستان «داشآکل» صادق هدایت، سوالها و ابهامهایی وجود دارد که در آن زمان امکان رمزگشایی از آنها وجود نداشته است. او با نمایش «داشآکل به گفتهی مرجان» قصد داشته به این سوالات پاسخ دهد.
به گزارش فیلمنیوز، بهرام بیضایی در یادداشت خود که در بروشور نمایش «داش آکل به گفته مرجان» منتشر شده تصویر دقیق و روشنی از دلایل خود برای پرداختن به این اثر از منظری دیگر ارائه داده است.
متن بروشور نمایش «داشآکل به گفتهی مرجان» از خاطرات بیضایی درباره زمان خواندن آثار صادق هدایت از نوجوانیاش شروع میشود. او تعریف کرده است: «نخستین باری که هدایت خواندم، یکی از دو سال پایانی دبیرستان دارالفنون بود – شش یا هفت سال پیش از مرگِ صادق هدایت. اوج جدلهای تبزده ستایندگان اندک رو به افزایشش و بدگویان بیپایانش که هر نسبتی به او میبستند. کوشش در فهم و کشف و تفسیر مفاهیم پنهان در نوشتههای وی تازه پا میگرفت و نقدِ وی با الفاظ روشنی چون سستی نثر، تیرگی پیام بدبینی و تلخ اندیشی، شکنندگی قالب، دستکم گرفتن محتوا، گهگاه قابل بحث و جاهایی پذیرفتنی بود، اما وقتی حربهی کهن تهمت – آن هم بی اعتقادی به معتقدات ابدی ممنوعالنقد ـ به میان میآمد، هر دهنی بسته میشد.»

او درباره «داشآکل» نوشته: «بارها از هر صدای بلندی شنیدم که خواندن آثار این منورالفکر تیرهبین، جوانان غیور وطن را به شک و سستی در انجام طاعات و واجبات کشانیده به انزوا و خودکشی سوق میدهد.با خواندن «داش آکل» من نومید نشدم و خود را دار نزدم یا از بام فرو نینداختم. مظنون موردنظر – صادق هدایت – هرگز هیچ تلاشی برای مشوش ساختن ذهن من نکرده بود که خُود فرزندِ بیچشمانداز همان دشت مشوش بودم. مبهوت ماندم با داستانی چنین گویا در سادهترین شکل ممکنش، بی هیچ ترفند و تزیینی – و در پرهیز و گریز او از زبان فضل فروشانهی سبکهای سنتی، من راه نرفتهی پیش رو را دیدم که امید گمشدهام در آن میرفت.»

بیضایی به نکات مهمی درباره «داشآکل» و مسائلی که هیچگاه در داستان باز نشده نوشته است: «سالها بعد روی همان جادهی نمناک از خودم پرسیدم «داش آکل» روز ترک خانهای که هفت سال به عنوان وصی سرپرستی کرده، در تحویل دفترهای مالی محاسبات، چرا همه را یکجا با دلی شکسته و چشمی اشکبار دوستی تقدیم میکند به آقای امام جمعه؟ و آقای امام جمعه که تا اینجا یکبار هم اسمی ازش در میان نبود اصلاً اینجا چه میکند؟از خودم پرسیدم یعنی آقای امام جمعه با رفتن داشآکل جای او را در این خانه میگیرد؟ یا از آغاز در این خانه بوده بیخبر او؟ و بعدها ـ خیلی بعد ـ از خودم پرسیدم بازرگان خوشنامی که بیشک به رسم زمان پروده و مایهی دستِ حضرت آقایی بوده، چهطور و از ترس چه کسی یا چه کسانی زن و فرزندش را ناگهان در لحظهی ترک جهان نه به او که میسپرد به لوتی قداره بندِ آسمان جلی؟»

او به نکاتی هم درباره شخصیت مرجان و جایگاه خانوادگی او اشاره کرده: «از خودم پرسیدم در زمانهای که – درست یا غلط – دختران همسال مرجان، نه ساله به شوهرند چرا در این هفت سال هیچ خواستگاری [خویش و آشنا و همسایه مرجان را در نمیزند؟ و چه اجباری است که مرجان بدان جوانی با مردی ده سال پیرتر و زشتتر از داشآکل عروسی کند؟ و آیا مرجان را در همهی شیراز یک خواهان نبود؟ آیا آقای امام جمعه در این هم نقشی دارد؟ یا مرجان و مادر بینامش و آقای امام جمعه نشانههای معنای دیگری هستند؟ و پرسشهایی که شاید نیاز نباشد اینجا یکییکی بشمارم.»
او درباره دلایل رفتن سراغ این سوژه در نمایشنامهاش نوشته: ««داش آکل به گفتهی مرجان» جوابی است به پرسشهایم ـ به همه آنها. خیال میکنم «داش آکل» نوشته هدایت با همه سادگی راز سربستهای است که نویسنده از بد زمان دریافتن و پرده برداشتن از آن را به زمان ما واگذاشته. مسکوت گذاشتن هفت سال زندگی و غلطنماییهای عمدیاش دعوتِ ماست به کشف متن بیپردهتری که وی میخواسته در فضای بازتری – شاید دور از وطن ـ بنویسد.»

بهرام بیضایی یادداشت خود را اینطور به پایان رسانده: «داش آکل به گفته مرجان» کوششی برای کشف آن متن آشکارتری ست که او فرصت نوشتنش را نیافت و پیشکش است به وی آن روح در قفس صادق هدایت. حوادث ناخوشایند چندی از همهگونه چهار سال اجرای همگانی «داش آکل به گفته مرجان» را عقب انداخت و من با سپاسگزاری از مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه استنفورد که هرگز از پشتیبانی این تجربه نمایشی پا پس نکشید تا اکنون که بخش یکم آن بر صحنه میرود بار دیگر سپاس خود را از مدیریت این مرکز دکتر عباس میلانی نثار وی میکنم.»
بهرام بیضایی از اواخر شهریور ماه نمایش «داش آکل به گفته مرجان» را در شهر برکلی کالیفرنیا روی صحنه برده که اجرای آن مهر ماه هم ادامه دارد.