از همان دههی 70 که اولین حضورِ «بهنوش طباطبایی» در تلویزیون ایران رقم خورد، میشد حدس زد که بازیگری متولد شده است که حرفهای بسیاری در سینمای ایران دارد. طباطبایی البته برخلافِ بسیاری دیگر، راهِ صد ساله را یک شبه طی نکرد؛ ابتدا در نقشهای مکمل بازی کرد و در تئاتر تواناییهای خود را به اثبات رساند و سرانجام بدل به بازیگری ممتاز و قابل اتکا شد، آن قدری که آخرین نقشآفرینیاش بازی در نقش «زری» سووشون است که یکی از مهمترین شخصیتهای زنِ ادبیاتِ داستانی به حساب میآید.
به گزارش فیلمنیوز، بهنوش طباطبایی در کنارِ بازیگری ، تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته روانشناسی تا مقطع دکترا ادامه تا از یک طرف وابسته به بازیگری و بهتبعِ آن پذیرشِ هر نقشی نشود و از آن طرف از تحصیلاتِ آکادمیکش برای درکِ بهترِ نقشهایش استفاده کند؛ فرقی نمیکند که آن نقش، لیلا زمردیان باشد یا مادری مجاهد که از زندگی هیچ چیز جز فرزندش را نمیخواهد. او حالا هوشمندانه و با وسواس، نقشهایش را انتخاب میکند و با دوری کردن از حاشیهها، پس از هر نقش، شمهای دیگر از تواناییهای خود را به تصویر میکشد. به بهانهی تولدش به برخی از نقشهای او پرداختهایم.
مسافری از هند | در نقش کتی | کارگردان: قاسم جعفری
«مسافری از هند» را میتوان یکی از پرمخاطبترین مجموعههای تلویزیونی بعد از انقلاب دانست که سببِ شناسایی چهرههایی چون حمید گودرزی، شیلا خداداد و سروش گودرزی شد؛ اما در این سریال دختر جوانی با بازی بهنوش طباطبایی نیز حضور داشت که با وجود آنکه نقشاش چندان طولانی نبود؛ اما توانست توجههای زیادی را به سوی خود جلب کنند. طباطبایی در این سریال ، بازی خوبی بهخصوص در صحنهای که با مرگِ غیرمنتظرهی پدرِ خود مواجه میشود،توانست ارائه دهد و خود را به عنوانِ یک بازیگرِ نوظهور که قابلیتهای ستارهشدن دارد، مطرح کند.
عشق گمشده | در نقش سیما | کارگردان: حسین سهیلیزاده
بهنوش طباطبایی در سریال «عشق گمشده» نقشِ زنی به نام سیما را بازی کرد در زندگی زناشوییاش به بنبست رسیده است. او تصمیم میگیرد برای خروج از بحران، مدتی را نزد پدر و مادرش و دور از همسرش بگذراند. سیما ناگزیر میشود برای حلِ مشکلاتی که ریشهی آن در گذشته است، سفری دراز را آغاز کند. طباطبایی با بازی خوبی که در این سریال از خود نشان داد، به خوبی توانست تقابل اندیشه و رفتار بین دو نسل را به تصویر بکشد. سیما تصور میکند که با مشکلات عدیدهای مواجه است؛ در حالی که وقتی با گذشتهی مادرش ( هما ) آشنا می شود، میبیند که او زندگیای بسیار دشوار پیش رو داشته است.
گلهای گرمسیری | در نقشِ ناهید | کارگردان: محمدمهدی عسگرپور
داستان «گل های گرمسیری» دربارهی سال های اولیه انقلاب آغاز می شود و سپس به دورانِ جنگ و در نهایت دورانِ حال، میپرداخت. طباطبایی، یکی از دو نقشِ اصلی این سریال بود که بعد از تعطیلی دانشگاهها در سالِ 59، مجبور به جدایی از نامزدش میشود. ناهید برای یافتن او موانع زیادی را پشت سر می گذارد، اما پس از مدت کوتاهی که با یکدیگر ازدواج می کنند، رسول به شهادت می رسد، سپس گذر زمان و سال 86 و مشکلات جدیدی که ناهید و مرضیه با آن دست و پنجه نرم می کنند به تصویر کشیده می شود. طباطبایی در این سریال، توانست نقشِ شخصیتی را در سه برههی زمانی گوناگون به خوبی ایفا کرده و پختگی رفتار ناهید را در گذرِ زمان نمایش دهد؛ اما ناهید از منظرِ دیگری نیز واجدِ اهمیت است؛ طباطبایی در این سریال نقش زنی را ایفا میکند که در بحبوحه جنگ با ماشین شخصی خود مسیر طولانی را به طرف خرمشهر پشت سر میگذارد که در آن سالها، پرداختی جدید از شخصیت زن به شمار میرفت. اینبار قهرمانِ یک سریال تلویزیونی زنی متفاوت بود که دغدغههایی جز خیانت و … داشت. طباطبایی به خوبی توانست رفتار زنانهی خود را در مواجهه با خطرها و انسان ها حفظ کند.
آینههای روبهرو | در نقشِ نزهت | کارگردان: محمد رحمانیان
«آینههای روبهرو» یکی از شاهنقشهای بهنوش طباطبایی است. او در اثرِ بهرام بیضایی نقشِ «نزهت» را بازی میکند؛ زنی خسته که بعد از آتشزدنِ قلعه توسط انقلابیون، قصهاش را میشنویم. نزهت، دختر هجده ساله ته تغاری یک معلم خوشنام است که قرار است همین روزها سر سفره عقد بنشیند؛ اما او پاسوز برادر زندانی خود میشود و کل زندگیاش از هم میپاشد. بیضایی، قصهی نزهت را از نقطه اوج شور و شوق جوانی روایت کرده و او را تا عمق درماندگی و نابودی میرساند و طباطبایی با هدایت رحمانیان با یک بازی درخشان، این نقش را به خوبی ایفا کرد. نقطه اوجِ بازی او، درست همان نقطهی شروع است. زمانی که نزهت با سر و وضعی آشفته و خراب، از میان زنهای بیرون آمده از پشت حصارها دنبال راه فرار است. طباطبایی در قامت نزهت شکست خورده، با دستهای لرزان، موهای آشفته و لباسهای پاره، به دست و پای مردی ساده و تنها چنگ میزند و التماس میکند: «نذار منو بکشن.»او به خوبی توانسته است سرخوردگی یک زنِ جوان را به تصویر بکشد. لبخند نزهت رفته رفته رنگ میبازد، رنگ از صورتش میرود، نزهت روی پرده از یک جایی به بعد میشکند و طباطبایی این شکست و زخم عمیق را به بهترین شکل به نمایش میگذارد. او تمام دیالوگها را به بهترین شکل ایفا کرد: «اگر جرائتشو داشتم خودمو میکشتم؛ اما من از قبرستون میترسم… میترسم.»بعد از آن که نزهت با عشقِخیری مواجه میشود؛ باز لبخند روی صورتش مینشیند و آخر نمایش می گوید: «یعنی تمام این مدت، یکی عقب من میگشت؟ یکی رو داشتم و نمیدونستم؟» آینههای روبه رو به شکل فیلم نمایش تولید شده بود و تماشاگر بخشهای از داستان را به شکل فیلم روی پرده میدید، طباطبایی در این اثر چنان بازی جلوی دوربین و روی صحنه را درهم آمیخته بود که مخاطب حس میکرد او در همان لحظه از روی صحنه وارد فیلم میشود و آن صحنهها بازی میکند.
آدامس خوانی | در نقش مینا | کارگردان: محمد رحمانیان
»آدامسخوانی» آمیزهای از اجراهای تکنفره و مونولوگهای طولانی بود و وجه موسیقایی و موزیکال نیز داشت. در این اثر «رحمانیان» با رویکردی اجتماعی-روانشناختی تلاش کرد تا با بیانِ یک ابژه به نام آدامس، ارتباط و رابطهی این محصول مصرفی را با سوژههای اجتماعی بیان کند. طباطبایی یکی از هشت بازیگرِ این اثر و در نقشِ مینا بود. او نقشِ زنی درکلاس آزمون بازیگری در ایام پیش از انقلاب را بازی میکند. مینا دختر حاج مسلم و اهل محله پامنار در جنوب شهر و کوچه مروی و شخصیتی به نام مینا است که حاضر است هر نمایشی را اجرا کند تا برگزیده شود. او تبحر بالایی در بازیگری دارد و نسبتش با آدامس مربوط به عشق شکستخوردهاش با اصغر جیسون کینگ (اصغر یه لامپی) است که آدامس بهانه آشنایی و پیشنهاد ازدواج شان بوده است. او به خاطر جویدن آدامس توسط پدرش سه روز در زیرزمین حبس بوده است و برای بازیگری نیاز به اجازه شوهر یا پدر و مادر دارد.
سیانور | در نقشِ لیلا زمردیان | کارگردان: بهروز شعیبی
«سیانور» اما یکی از نقاطِ عطفِ بازیگری «بهنوش طباطبایی» است و پس از آن است که او مسیری جدید در بازیگری طی میکند. فیلم روایتی تاریخی از روزهای تقسیم گروه مجاهدین است و طباطبایی در قامتِ «لیلا زمردیان» بهانهای مییابد برای نمایشِ بخشی دیگر از تواناییهای خود. لیلا در این اثر در بحبوحهی عشق و ایدئولوژی گرفتار است و تحت تاثیر سازمان، شوهرش را سوی قتلگاه میبرد و پس از آن پشیمان و درمانده میشود. اجرای طباطبایی در «سیانور» آمیزهای از یک بازی درونی و احساساتی کنترلشده است. او از زبانِ بدنِ خود نیز به درستی در این فیلم بهره گرفت.
ماجرای نیمروز؛ رد خون | در نقشِ سیما | کارگردان: محمدحسین مهدویان
داستان اصلی فیلم، در مورد عملیات مرصاد است؛ اما داستانِ افشین (محسن کیایی) و سیما (بهنوش طباطبایی) یکی از مهمترین پیرنگهای اثر است. ارتش عراق، بخشی از اسیران خود را به مجاهدین میدهد تا از آنها به نفع خود استفاده کنند و سیما جزء همین اسیران است. افشین، فکر میکند که او اسیر شده است و داستان آنها زمانی آغاز میشود که افشین عکس او را تصادفی میبیند. ما از طریقِ سیما با سازمانِ مجاهدین آشنا میشویم؛ اما سیما فقط بهدنبال این است که درکنار بچهاش باشد و افشین که عاشق سیما است نمیخواهد معلوم شود که او عضو مجاهدین است؛ اگرچه سرانجام این اتفاق لو میرود. طباطبایی بهخوبی ترسها و کشمکشهای درونی یک زن را در این اثر به تصویر کشیده است. او یکی از مهمترین شخصیتهای فیلم است و پس از شکستِ عملیات مرصاد، تلاشِ او برای دیدنِ خانوادهاش قابلِ ستایش است. اگرچه شخصیتِ او در فیلمنامه به خوبی به تصویر کشیده شده است؛ اما نمیتوان از اجرای بینظیرِ طباطبایی نیز غفلت کرد؛ بهخصوص که این فیلم صحنهی هماوردی تواناییهای او با بازیگرانِ خوبی چون جواد عزتی، هادی حجازیفر و محسن کیایی بود.