تنهایی آدمها و سوگ و اندوهی که حتی در میان جمع هم التیام پیدا نمیکند، سالیان سال است که سوژهای مهم برای داستانها، نمایشنامهها و فیلمهای مختلف بوده و هیچگاه هم قدیمی نمیشود. شخصیتهایی که در زندان درون خودشان محصور شدهاند و راهی به بیرون پیدا نمیکنند. جنس تنهایی و داستان زندگیشان میتواند فرسنگها باهم فاصله داشته باشد اما حالات و رفتارشان تقریبا مشابه است. شخصیتهایی با چهرههایی بیحالت و اندوهی عمیق که حتی تلاشهای اطرافیان هم برای بیرون آمدن آنها از این موقعیت چارهساز نیست. به بهانه اکران فیلم «چرا گریه نمیکنی؟» به کارگردانی علیرضا معتمدی، دست روی این سوژه گذاشتهایم و سراغ فیلمهای مهمی رفتهایم که توانستهاند عمق تنهایی یک شخصیت را به تصویر بکشند.
به گزارش فیلمنیوز، تعداد آثاری که با مضمون تنهایی ساخته شدهاند به طور قطع بیش از اینهاست. تلاش کردهایم روی مهمترینها دست بگذاریم و رفتار شخصیتها را در هر مورد بررسی کنیم.
چرا گریه نمیکنی ؟ | علی | علیرضا معتمدی | 1401
علیرضا معتمدی در فیلم «چرا گریه نمیکنی؟» شخصیت محوری داستانش را با تنهایی ناشی از یک سوگ عمیق مواجه کرده است. مردی که پس از فوت مادرش تنها امیدش در زندگی به برادرش بوده و حالا با مرگ او تنها نقطه اتکایش را از دست میدهد. او نمیتواند گریه کند و به نوعی بیتفاوتی در زندگی رسیده است. انگار هیچچیز برایش اهمیتی ندارد. مشاوره با روانشناس هم نمیتواند دردی از او دوا کند و ناگزیر در انزوای خود مانده است. تمام اطرافیان تلاش میکنند به شیوههای مختلف او را به زندگی برگردانند اما هیچیک از این تلاشها به جایی نمیرسد. علی با وجود حضور در جمع هم احساس تنهایی میکند؛ احساسی که هریک از ما به نحوی آن را در زندگی تجربه میکنیم. درواقع معتمدی با خلق شخصیت علی، یکی از بحرانهای زندگی دنیای مدرن را به تصویر کشیده و بسیار دقیق روی لایههای پنهان این شخصیت تمرکز کرده است.
آتابای | کاظم | هادی حجازیفر | 1398
کاظم در فیلم «آتابای» نمونه دیگری از شخصیتهای تنها و سرخورده است. مردی زخمخورده که سالها پیش عشق قدیمیاش را از دست داده و خواهرش هم دست به خودسوزی زده و پس از آن هیچگاه نتوانسته به زندگی عادی برگردد. تمام این سالها کینههای قدیمی را با خودش همراه کرده و حالا در بازگشت به زادگاهش، زخمهای قدیمیاش سر باز میکنند. کاظم ابتدای فیلم به عنوان به شخصیتی دور از اجتماع، تند و پرخاشگر معرفی میشود که نمیتواند به درستی با خواهرزادهاش ارتباط برقرار کند و با همه سر دعوا دارد. تنها کسی که میتواند با او ارتباط بگیرد دوست قدیمیاش است که از قضا متوجه میشود عامل اصلی خودسوزی خواهرش هم او بوده. در این بین آشنایی او با دختری بیمار که همنام عشق اول کاظم است باعث میشود به تدریج از خشم و کینه فاصله بگیرد و به انسانی آرامتر تبدیل شود؛ گرچه او را هم از خودش میراند.
شعلهور | فرید | امین حیایی | 1396
فرید فیلم حمید نعمتالله، مردی که از اوج به نابودی رسیده و توانایی جبران گذشته را ندارد. او یکی از فارغالتحصیلان نخبه مدرسه خوارزمی بوده و کنار همسر و فرزندش زندگی خوب داشته اما به خاطر اعتیاد، مهمترین سالهای عمرش را به هدر داده و حالا در میانسالی به این درک رسیده که نه در زندگی و نه در حرفهاش هیچ موفقیتی به دست نیاورده و بسیار تنهاست. همسرش او را ترک کرده، مادرش با او کنار نمیآید و هیچ جایگاهی در ذهن پسرش ندارد. او هرکاری میکند نمیتواند قهرمان زندگی پسرش باشد اما پسرش او را به حساب هم نمیآورد. فرید به جای اینکه تلاش کند خودش نشان دهد، از شیوه معکوس استفاده میکند تا همهچیز را خرابتر کند. او برای تحقیر و نابودی تمام شخصیتهای موفق اطرافش دست به هرکاری میزند تا اینکه رفتهرفته تبدیل به یک هیولا میشود. در پایان فیلم وقتی احساس میکند دیگر راهی برای ادامه دادن ندارد، مجددا به اعتیاد رو میآورد و تا نابودی پسرش هم پیش میرود.
رگ خواب | مینا | لیلا حاتمی | 1395
یکی از خاصترین نقشهای حاتمی با «رگ خواب» حمید نعمت الله رقم خورد. او در نقش مینا روی مرزی باریک حرکت کرد؛ یک دختر بدون اعتماد به نقس، تنها و دست و پا چلفتی که گرفتار شکست عشقی شده و حالا در پی احیای خود است. برای همین هم دنبال شغل و محل اسکان برای زندگی مستقل میگردد اما به واسطه آشنایی با یک مرد و نمایش عاشقانهای که او برایش فراهم میکند، مجددا دل میبندد و امیدوار میشود که بهواسطه عشق او بتواند دوره بحرانی زندگیاش را پشت سر بگذارد اما باز هم از عشق و اعتمادش سوءاستفاده میشود و سرنوشتی تلخ پیدا میکند. ویژگی اصلی نقش مینا، تغییر تدریجی احساسات و ترس هاست. او از سطحی پایینتر از صفر شروع میکند، در دوره عشق ورزی به اوج میرسد و باز هم روزگار تنهایی اش فرامی رسد. حالات، رفتار، شیوه صحبت کردن، احساسات و نهایتا رسیدن به استیصال و اوج درماندگی او در نقش مینا باورپذیر و ملموس است.
برادرم خسرو | خسرو | شهاب حسینی | 1394
خسرو جوانی مبتلا به بیماری دوقطبی و بسیار تنهاست. او از کودکی تحت سلطه پدر و بعدها برادری سختگیر بزرگ شده و هیچ وقت نتوانسته است به آنچه در زندگی میخواسته برسد. همیشه مورد بازخواست قرار گرفته و کسی از صمیم قلب به او ابراز علاقه نکرده است. حالا با اینکه در سنی است که باید مستقل زندگی بگذراند اما به خاطر بیماریاش مجبور است با خواهرش زندگی کند. خواهرش که تنها تکیهگاه عاطفی اوست به سفری میرود و خسرو باید مدتی در خانه برادر سختگیرش بماند. ناصر، برادر بزرگتر خسرو نمیتواند بینظمیهای او را تحمل کند. مدام خسرو را تحت فشار میگذارد. خسرو میخواهد تنهاییاش را برادرزادهاش پر کند اما حتی به او چنین اجازهای هم نمیدهند. نهایتا ناصر خوراندن قرص سعی میکند خسرو را آرام کند؛ داروهایی که خسرو را روانه بیمارستان میکند. سکانس پایانی فیلم که خسرو متوجه میشود برادرش چنین بلایی سرش آورده، غمانگیزترین سکانس فیلم است. جایی که خسرو بیشتر از هر وقت دیگری احساس تنهایی میکند اما کلامی به زبان نمیآورد.
مهناز افشار | رویا | برف روی کاجها | 1389
زندگی رویا با شروع زمستان بهم میریزد. همسرش به او خیانت میکند و همراه یکی از شاگردانش بیخبر از ایران میرود. رویا مجبور است به تنهایی هم با غم این خیانت کنار بیاید و هم راهی پیدا کند تا مخارج زندگی را بدهد. از سوی دیگر مقابل پرسشهای مادر و نگاههای همسایه کم نیاورد. تنها تکیهگاه رویا، دوستش مریم است که از او هم دروغ میشنود و دیگر نمیتواند به هیچکس اطمینان کند. تا اینکه در شبی که محلهشان را دزد میزند، با پسری آشنا میشود که با وجود تمام تفاوتهایی که با رویا دارد، به تنها نقطه امید او بدل میشود. رویا از دل این تنهایی به این روزنه امید چنگ میزند اما این حس خوشایند زیاد طول نمیکشد. پیمان معادی تنهایی رویا را با فصل سرما و تیرگی آمیخته و استفاده از تکنیک سفید و سیاه، احساسات او را بهتر به تصویر کشیده است.
اینجا بدون من | یلدا | نگار جواهریان | 1389
یلدای فیلم «اینجا بدون من»، دختری تنها در خانوادهای فقیر است. او به خاطر معلولیت در قسمت پا اعتمادبنفس ورود به جامعه را ندارد. از کلاسهایش فرار میکند و دلش نمیخواهد با دیگران ارتباط برقرار کند و از نگاههایی که همه به شیوه راه رفتنش دارند میترسد. تنها سرگرمیاش شستن و برق انداختن عروسکهای شیشهای است و گوش دادن به صدای ضبط شده دوست برادرش رضا. او میداند که هیچوقت نمیتواند مثل دخترهای دیگر زندگی کند و از اینکه مادرش مدام تلاش میکند او را طبیعی جلوه دهد ناراحت است. او راز علاقه به رضا را برای مادرش فاش میکند و از اینجا به بعد است که زندگیاش وارد چالش بزرگی میشود. توجههای رضا به او احساس ارزشمندی میدهد و یکبار هم که شده در زندگی خوشبختی را تجربه میکند اما عمر این خوشبختی بسیار کوتاه است. رضا نامزد دارد و رویا پس از فهمیدن این مسئله، دیگر نمیتواند به زندگی قبلیاش ادامه دهد و به لحاظ روحی به میریزد.
به همین سادگی | طاهره | هنگامه قاضیانی | 1386
رضا میرکریمی در فیلم «به همین سادگی» روی تنهایی یک زن خانهدار تمرکز کرده. زنی تنها به اسم طاهره که همیشه خودش را وقف خانوادهاش کرده و حالا در شرایطی که فرزندانش به سن مدرسه رسیدهاند، احساس میکند از همه عقب افتاده است. او بعد از گذشت سالها هنوز به مناسبات زندگی در شهر عادت نکرده و میخواهد زندگی را طبق چارچوب همیشگی خودش پیش ببرد اما میبیند که نه همسر و نه فرزندانش پایبند به الگوی او نیستند و خودش هم هیچ پیشرفتی در زندگی نکرده است. نه شیوه لباس پوشیدنش منطبق با سلیقه پسربچهاش است و نه میتواند به سوالهای انگلیسی او درست جواب دهد. حتی همسرش هم برای خریدن کتوشلوار به سلیقه منشی شرکت اعتماد میکند. طاهره هنوز با خاطرات عاشقانهای که با همسرش داشته زندگی میکند اما همسرش همه چیز را از یاد برده است. در این شرایط طاهره درگیر تردیدی عمیق است که واقعا باید بماند و به این زندگی ادامه دهد یا آنها را ترک کند.
شبهای روشن | استاد | مهدی احمدی | 1381
فرزاد موتمن در فیلم «شبهای روشن» که با اقتباس از اثر درخشان فئودور داستایوفسکی ساخته شده، تنهایی یک استاد ادبیات را به تصویر کشیده؛ استادی میانسال که با وجود غرق شدن در آثار ادبی ایران و جهان و حفظ اشعار عاشقانه، هیچگاه عشق را تجربه نکرده است. او اهل معاشرت نیست و حتی حوصله حرف زدن با شاگردهایش را هم ندارد. معتقد است آدمها برای کنار هم بودن مجبور به تحمل هم هستند و تنهایی برایشان بهتر است. او ساختمانها و خیابانها را دوستان خودش میداند و فقط با صاحب کتابفروشی گپ میزند. حتی مادرش هم نمیتواند تنهایی او را پر کند و کلامی نمیگوید. با ورود رویا به خانهاش، از اینکه میبیند مجبور است زندگیاش را با دیگری قسمت کند معذب است اما رفته رفته به شکل جدیدی از زندگی خو میگیرد و آماده تغییر میشود.
شب یلدا | حامد | محمدرضا فروتن | 1380
حامد «شب یلدا» بعد از اینکه همسر و فرزندش مهاجرت میکنند خودش را در تنهایی خانه محصور میکند. او ذاتا شخصی تنهاست. سالهاست به دیدن خواهرش نرفته و حتی بچههایش را ندیده است. در مدت زمان یک سالی که خودش را در خانه حبس میکند، دوستی به سراغش نمیآید. تنها همدمش در آن خانه سوتوکور، یک گربه است و مادری که شبانه به سراغش میآید و بعد هم او را در تنهاییاش رها میکند. حامد بیش از اندازه به همسر و فرزندش وابسته است و تمام امیدش در زندگی آنها هستند به همین دلیل هم از شبی که مهناز و نازی میروند پردههای خانه را میکشد و بعد از شنیدن خبر خیانت همسرش، دنیا برایش تمام میشود. او حتی حاضر نیست سر کار برود و اموراتش را با فروش وسایل خانه میگذارند. تنها دریچه امیدش در این یک سال، زن همسایه است که دورادور با او صحبت میکند و دست آخر هم اوست که به کمکش میآید.