بهزاد وفاخواه | «بچههای بد» سال ۷۹ ساخته شده و سال ۸۰ اکران شد و مربوط به دورانی که است که «جوانان» هم سرتیتر اول اخبار بودند و هم موضوع روز سینمای ایران. «جوانان» آن روز، که تصور میشد آیندهای به کل متفاوتی خواهند ساخت. امتیاز اصلی فیلم «بچههای بد»، ساختهی علیرضا داوودنژاد، شیمی غریبی است که بین دو دوست و دختری که وسط جاده چالوس سوار کردهاند جاری است و به اصطلاح «درآمده». سیاوش و رضا بیرون فیلم هم با هم دوست بودهاند و تضاد بین آنها و رابطه گاه تنشآمیز و اکثراً صمیمانهشان به فیلم رنگ داده.
وقتی بعد از بیش از دو دهه سراغ فیلمی میروی که اولین بار در زمان نوجوانی تماشایش کردهای، مهمترین سوالی که داری این است: «هنوز هم به همان خوبی است؟ اصلاً فیلم خوبی بود یا شرایط سنی و زمانی باعث شد تجربه تماشایش خوب باشد؟»پررنگترین تصویری که از فیلم در ذهنم مانده تصویر دو جوانی است که روی یک نیمکتی به خواب رفتهاند. یکی جوان تپل و بانمکی است و دیگری جوان لاغر و زیبایی با موهای مد روز (مُدِ آن روز!) که سرش را روی پاهای آن یکی گذاشته. یادم نیست کجای فیلم بوده و چرا اینطوری خوابیدهاند اما این تصویر (شاید از روی عکسهای فیلم) بیش از هر تصویر دیگری در ذهن مانده. فیلم، شیمی غریبی دارد بین دو دوستی که یکی چاق و مهربان و زبل است و دیگری لاغر و زیبا و کمی ترسو و حالا اینها همراه شدهاند با دختری که موهایش را از ته زده و پیشبینیناپذیر بودن رفتارهایش کمی فضا را تهدیدآمیز کرده.
«بچههای بد» سال ۷۹ ساخته شده و سال ۸۰ اکران شد و مربوط به دورانی که است که «جوانان» هم سرتیتر اول اخبار بودند و هم موضوع روز سینمای ایران. «جوانان» آن روز، که تصور میشد آیندهای به کل متفاوتی خواهند ساخت. داودنژاد هم در فیلم قبلی با بازی خانوادهاش و محوریت رضا پسرش سراغ موضوع «نوجوانی» رفته بود و حالا با فیلمنامهای که با همکاری رضا نوشته بود سراغ جوانها و آن چیزی که تصویر اول جوانی است، یعنی عصیان.
«بچههای بد» یک فیلم جادهای است. بچههایش آنقدرها هم بد نیستند و داستانش روایتی غیرخطی دارد. با رساندن دختری به بیمارستان آغاز میشود. دو جوان به شدت دستپاچهاند و رضا با گریه دختر را خواهرش معرفی میکند. بعد به گذشته برمیگردیم و میبینیم رضا در سطح شهر با پیکانش مسافرکشی میکند که به دوست قدیمش سیاوش برمیخورد و مسافرها را پیاده میکنند و میروند شمال. شمال که جزء ثابت فیلمهای داودنژاد است. از اینجا به بعد به صورت موازی داستان بیمارستان و عاقبت دختری که بستری است و داستان آشنایی آنها با این دختر در جاده را میبینیم. روایت غیرخطی فیلم تا زمان به هوش آمدن دختر و بعد فرار او از بیمارستان ادامه دارد و بعد از آن مثلث سیاوش-رضا-رویا دوباره شکل میگیرد و تا پایان فیلم داستانشان به صورت خطی روایت میشود.
امتیاز اصلی فیلم شیمی غریبی است که بین دو دوست و دختری که وسط جاده چالوس سوار کردهاند جاری است و به اصطلاح «درآمده». سیاوش و رضا بیرون فیلم هم با هم دوست بودهاند و تضاد بین آنها و رابطه گاه تنشآمیز و اکثراً صمیمانهشان به فیلم رنگ داده. صحنههای گفتگوهای سهنفرهشان داخل ماشین و رقابت دوستانهشان برای دل بردن از دختری که هیچی از او نمیدانند (و ما به عنوان تماشاگر از طریق فلشبکها چیزهای بیشتری از آنها میدانیم؛ مثلا میدانیم دختر مسلح است و قبل از این رفتار هیستریک و به شدت خشونتآمیزی با کسانی که در جاده مزاحمش شدهاند داشته و به همین دلیل وقتی دستش را به نشانه هفت تیر سمت پسرها میگیرد ما میترسیم و پسرها نه) به یادماندنی از آب درآمده و بعضی بازیهای بد (بهخصوص درمورد سیاوش حکمت شعار) لطمه چندانی به این صحنهها نزده. مثلث دو مرد و یک زن در سفر، به خصوص وقتی کمی پیچیده شود، در سینما همیشه جواب داده و نمونههای عینی مشهوری مثل «ژول و ژیم» تروفو یا «عجیبتر از بهشت» جارموش یا تا حدی «نفس عمیق» پرویز شهبازی در سینمای خودمان را دارد.
ایراد اصلی فیلم هم محافظهکاری آن است که بالهای پروازش را میچیند و از رسیدن آن به سطحی که مثلا «نفس عمیق» به آن رسیده جلوگیری میکند. بکگراندی که برای دختر چیده شده و قضیه به زور شوهر دادن دختر دم دستی است و نشان از ذهنهایی که گرچه اهل خطر کردن در فیلمسازی و تجربههای جدید هستند اما به طور کامل هم از سینمای بدنه نبریدهاند. سوخت و انرژی فیلم برای به تصویر کشیدن همچون داستانی در حدی نیست که در یادها به عنوان فیلمی رادیکال بماند. مثل پرندهای است که تا آسمان سوم و چهارم میتواند اوج بگیرد اما دیگر به آسمان هفتم راهش نیست.
در پایان، حالا و در ابتدای سال ۱۴۰۳ نمیتوان حسرتی نخورد برای اینکه فقط بعد از دو دهه سرنوشت بازیگران بسیار جوانش که در زمان ساخت فیلم حدود بیست سال سن داشتند چنین غریب رقم خورد. سیاوش حکمت شعار و رضا داودنژاد سالها با بیماری دستوپنجه نرم کردند. یکی با بیماری اماس و از دست دادن توان حرکتی و دیگری با بیماری کبدی که دست آخر در فروردین امسال تسلیم این بیماری شد و از دنیا رفت. سرنوشتی که انگار به صورت نمادینی نشانهای شد از نسلی که در ابتدای به عرصه رسیدن تصور میکرد به دور از اشتباهات نسلهای قبلی آینده بسیار بهتری برای خودش و مملکتش میسازد اما به میانسالی نرسیده ناامید شد. در حالی که رضا در این فیلم و در همان سکانس به یادماندهای که روی نیمکت دراز کشیدهاند میگوید «باید داد بزنی باید فریاد بزنی باید بری باید تا آخر خط بری.»
کاناپه: قسمت سیام | فیلم: بچههای بد | کارگردان:علیرضا داوودنژاد | نویسنده: علیرضا داوودنژاد، رضا داوودنژاد |تهیهکننده: علیرضا داوودنژاد | بازیگران: رضا داوودنژاد، سیاوش حکمت شعار، زهرا داوودنژاد، احترامالسادات حبیبیان، بهاره رهنما و… |آی ام دی بی 4.8 :از 10