سما بابایی | روز گذشته هنر ایران یکی از بزرگانِ خود را از دست داد، هنرمندی که در موسیقی و سینما تاثیرِ بسیار گذاشت و خالقِ آثاری شد که برای همیشه در گنجینهی هنرِ ایران باقی میماند؛ او در طول دوران فعالیت هنریاش گریزی به سینما زد و در دورهای هم با پیر پائولو پازولینی کارگردان شهیر ایتالیایی وارد دعوای حقوقی شد و محکومش کرد.
به گزارش فیلمنیوز، اکبر گلپایگانی معروف به «گلپا»، آخرین برنامهای که در رادیو اجرا کرد، مربوط به دیماه سالِ 57 است که با نام «بوی گل و بانگ مرغ برخاست» با همراهی پرویز یاحقی، فضلالله توکل و امیرناصر افتتاح بود. خودش میگفت: «احساس کردم در موسیقی نتی به نام سکوت وجود دارد با خودتان میگویید من ساکت مینشینم ببینم نتیجه کار چه میشود.»
تاوان گلپا بودن | گلپا هیچگاه نتوانست با این غم نخواندن و ممنوعالکاری کنار بیاید و گاه و بیگاه که دیگران در آن خانهی مصفای شمالِ تهران میانِ درختانِ تناور که میدیدندش، با بغض میگفت: «خودم را فدا کردم، در آمریکا به پای من دلار می ریختند ولی من نرفتم، نرفتم. اینها سرگذشت عشق من است. چهها که برسر من آمد. اما من این مردم را دوست داشتم و دوست دارم. من دوست دارم در وطنم باشم. یک روزی میفهمند که من چهها کشیدم. انتقام من را تاریخ خواهد گرفت. به من گفتند نخوان. چرا نخوانم؟ برای چه؟ ولی با این حال ماندم. من می مانم و در وطنم میرم. من نمیروم. من ماندم و آن آهنگ: «ای وطن! ای ریشه من، عشق من! اندیشه من! گور من! گهواره من! قلب پاره پاره من! بگو از اونا که رفتن، تو رو بیصدا شکستن، بگو از اونا که موندن، دلتو این جا شکستن، با همه عذاب دیروز، دل به فردای تو بستن، توی این روزای خوبم، میبینی که با تو هستن، اما من نه اهل سودام، نه به فکر ترک اینجام، اهل تو، از ریشه تو، خاک تو، خون تو رگ هام! ای وطن! ای ریشه من! عشق من! اندیشه من…»
روزی که آواز را زنده کرد | به گفته خود گلپایگانی، او زمانی مردم را به سوی آواز سوق داد که بسیاری از استادان بهنام با گلایه از تغییر ذائقه مردم، امیدی به این بخش از موسیقی سنتی نداشتند. خود در این باره تعریف کرده: «روزی که قرار بود برای خواندن راست پنجگاه در ارکستر گلها در رادیو به استودیو بروم، مرحوم حبیبالله مشیر همایون شهردار که در راهروی رادیو ایستاده بود، از من پرسید کجا میروی؟ گفتم میروم این آواز را که کمتر خوانده شده، اجرا کنم. ایشان همان جا گفت آواز مُرد، آن را باید بروی پشت مرده بخوانی، بیا مثل ویگن «خنچه بیارید، لاله بکارید، خنده برآرید، میره به حجله، شاه دوماد» را بخوان. گفتم من این طور خواندن را بلد نیستم.» او نوعی از آواز را ارائه کرد که استاد دادبه دربارهاش گفت: «ایشان وقتی میخواند انگار میزنند به دیگ طلا ولی بعضیها که میخوانند انگار میزنند به دیگ چوبی..»
«مرد حنجره طلایی» سینما | محبوبیت گلپا از دهه ۴۰ اوج گرفت و در سایه همین محبوبیت بود که سینمای فارسی سراغش رفت تا از شهرت، اعتبار و جایگاهش میان مردم بهره بگیرد. در سال ۱۳۴۸ در یک داستان هفت قسمتی نقشی در رادیو بازی کرد و اواخر دههی 40 بود که مهدی میثاقیه (تهیهکنندهی فیلمهایی چون گوزنها، پستچی، شبنشینی در جهنم و غیره، فیلمی با نام «مرد حنجره طلایی» کارگردانی کرد و گلپا در آن به عنوان بازیگر حضور یافت. این فیلم در سال 1347 ساخته شد و داستانِ آن دربارهی مردی جوان، فقیر و گمنام است ولی دوستی مهربان و نامزدی دوست داشتنی دارد. این دو به او برای آینده امیدواری و اطمینان میدهند. طی جریاناتی جوان با صدای خوشی که دارد به خوانندگی روی میکند و به زودی عنوان «مرد حنجره طلایی» را میگیرد. او از زندگی گذشتهی خود دور میشود؛ اما خیلی زود به خود میآید و با نامزدِ سابقِ خود ازدواج میکند. بازی در این اثر سبب شد تا گلپا تا انتهای عمر نزد مخاطبان با همین عنوان تجلیل شود. این فیلم، آخرین تجربهی گلپا به عنوان بازیگر در سینمای ایران بود؛ چرا که از نتیجهی کار رضایت نداشت. تصویر عرصه او نبود؛ درست برعکس صدا که از همان کودکی استعدادش کشف شد.
یک اشتباه ، یک تشابه | پس از درگذشتِ او تعداد زیادی حضور از او به عنوان بازیگر فیلمهای «جبار سرجوخهی فراری»،«صلات ظهر»، «حسین آژدان»،«معشوقه»، «قربون زن ایرونی» و «بوسه برلبهای خونین» و… یاد کردهاند؛ اما تنها پای یک تشابه اسمی در میان است. بازیگرِ این آثار «علیاکبر گلپایگانی» است که تهیهکننده، نویسنده و بازیگر سینمای ایران در سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۵ بوده است و فیلمهای سینمایی بسیاری را از کشورهای ایتالیا، هند، انگلیس، آمریکا به ایران وارد کرد که یکی از معروفترین آنها المپیک مونیخ است.
گلپا و مدهآی پازولینی | پیر پائولو پازولینی کارگردان فقید ایتالیایی در ابتدای فیلم مدهآ قسمتی از آواز اکبر گلپایگانی (با تار جلیل شهناز) را استفاده کرد. گلپا پیش از ساختِ این فیلم یک آواز خسرو و شیرین با ساز جلیل شهناز خوانده بود که در تحریرش از پایین به سمت بالا حرکت میکرد و دوباره به پایین برمیگشت. او این تحریر را یک نفس خوانده بود و نتیجهی کار چنان باشکوه بود که مرحومان داود پیرنیا، روحالله خالقی و علی دشتی به خانم روشنک گفتند دو بیت دکلمهی شعر بعد از این تحریر بخواند و دوباره این تحریر را تکرار کردند. آوازهی این اثر به گوشِ کارگردانِ فقید رسید و در فیلمش از آن بهره برد. گلپا خودش تعریف کرده است که: «علی عباسی در استودیو میثاقیه به من گفت خبر داری پازولینی در فیلمش از صدای تو استفاده کرده است؟ خب من هم وکیل گرفتم و بعدها من و پازولینی را خواستند و پروندهمان حدود یکسال به طول انجامید. بالاخره هم این او را محکوم کردند که شما آواز این آقا را بدون اینکه از ایشان اجازه بگیرید، برداشتهاید و در متن فیلم خودتان استفاده کردهاید. بعد هم پازولینی محکوم به پرداخت یکمیلیوندلار به خاطر این کار به بنده شد.» (مصاحبه با جام جم – ده بهمن ۹۲)