هر سال که به آخرای اسفند نزدیک میشیم لا به لای خونه تکونیهای عید و خرید رخت نو برای نوروز، اینستاگرام و تلگرام پر میشه از عکسها و فیلمهای سیاه و سفیدی که یک نفر تو اونها دلبری میکنه؛ بهروز وثوقی!
نام، اعتبار و آوازهاش آنقدر سنگین هست که رضا موتوری هم نمیتونه اونرو ترک خودش بنشونه؛ شوخی که نیست، میخواهیم از بهروز وثوقی حرف بزنیم و تولدش را تبریک بگیم.
اما چی بگیم؟ از سالها زندگیدر غربت و کوچ اجباریاش بگویم یا از جفاهایی که در این ۴۰ سال به او شده؟
حتی فراموش میکنیم که همین دیروز با نوشتن یک متن کوتاه، همه رسانهها رو وادار کرد تا دربارهاش حرف بزدند.
آخر او بهروز هست، همان بهروزی که رگ گردنش برای فرمون باد میکرد و از کشتارگاه تا حموم عمومی را زیر و رو میکرد تا انتقام داداشش رو بگیره.
یا اون بهروزی که تو «سوته دلان» با اون کله خربزهایاش عشق و دوست داشتن را به چندین نسل از مردم ایران یاد داد.
اما بهروز این سالها کجا بودی؟
نبودی ببینی امسال برای برگردوندنت امضا جمع کردند و دادن رئیس جمهور تا شاید عاشقات یه بار دیگر تو ایران ببیننت.
کم که عاشق پیشه نداری بهروز خان! از وکیل تا وزیر از نونوا تا بنا، از کارگر تا کارفرما…
بهروز خان کجا بودی وقتی که سینماهای این شهر رو به انبار ضایعات موتور سیکلت تبدیل کردند؟
راستی بهروز اون رستورانی که با گوگوش رفتی… الان تو جاده چالوس برو و بیایی پیدا کرده؛ اسمشم گذاشتن «همسفر»! ملت هنوز به عشقت میرن اونجا یه کوبیدهای بزنن…
بهروز خان باورت میشه هنوز عکسها و پوسترهات از دیوار خونهها پایین نیومده؟ صاحب خونه ها اجاره ها رو بردن بالا و مستاجرها هر روز خونههاشون کوچیکتر میشه ولی هر جا که میرن حواسشون به عکسهات هست، که تا نخوره یا یه گوشهاش لب پر نشه.
بهروز خان از وقتی رفتی دیگه لاتها، بامرامها لوتیها چاقوشون رو کنار گذاشتن و خودکار گرفتن دستشون، رفتن دانشگاه آزاد ثبت نام کردند و آخرش مدرک هم گرفتن ولی کار نیست؛ راستی میدونی یه جاهایی هم آب نیست… میدونی مردم تو تنگستان هوا هم ندارند؟
نه بهروز خان اینارو نمیدونی یا بهت نگفتن؛ چون اگه میدونستی همین الان پاشنههاتو میدادی بالا و سوار قطار میشدی و میومدی بالا سر باعث و بانی همه این اتفاق ها!
هر روز خبر میارن اختلاس شده دزدی شده، فساد سیستماتیک شده.
سلطان! از وقتی رفتی واژه سلطان هم لوث شده؛ سلطان سکه و سلطان قیر اومده…
بهروز خان تو این مدت که نبودی دیگه پسرهای شهر چاقو دستشون نمیگیرن که برن جلوی بیناموسها رو بگیرن، جای چاقو دیگه موچین دستشونه… دیگه خودت تا تهش رو برو…
ولی به قول امیر قلعه نویی نمردیم و هشتاد و یک سالگتیم دیدیم… آقا بهروز این دنیا چهل سال عمر هنری بهت بدهکاره.
چهل سال خیلیه آقا… بیا یه بار دیگه فقط یه بار دیگه یه مشتی به دیوار بزن و بگووو بر میگردم؛
لامصب آخه اینجا هنوز خونته!