برخی بازیکن ها هستند که وقتی توپ به آنها می رسد؛ هوادرار خیالش راحت می شود، بازی در اوج هیجان و استرس هم که باشد بازهم در آن لحظه به آرامش میرسد ،در واقع پا به توپ شدن او لحظه رهایی هوادار، سرمربی و نیمکت تیم از استرس و بحران است.
انگار توپ به پاهایش چسبیده و هیچکس یارای مقابله با او را ندارد. این بازیکن های خلاق معمولا پلی میکر هم هستند، در مرکز زمین ، کارشان از همانجا شروع می شود ، بازیسازی و گرفتن نبض مسابقه. در این سینما هم هستندبازیگرانی که وقتی برای یک فیلم انتخاب می شوند، کارگردان بابت سپردن نقش به او خیالش راحت است، می داند که کار را برایش در می آورد و نبض فیلم را به دست میگیرند.
جواد عزتی یکی از همین بازیگرهاست، وقتی برای یک نقش انتخاب می شود، خیال کارگردان را راحت می کند، مثل بازیگری که توپ به پایش می چسبد، نقش به همه وجودش می چسبد، نبض کار را در دست می گیرد و به درام فیلم آنچنان جان می دهد که مخاطب هیچ وقت نمی تواند تصور کند که کسی غیر از او می توانست نقش را با چنین ظرافتی به سرانجام برساند. درست مثل پاس های طلایی «ژاوی»یا گل های منحصر به فرد «رونالدو»و «مسی» که به ثمر رساندشان از هیچکس جز خود آنها برنماید.
جواد عزتی نه حالا که انتخاب اول خیلی از کارگردان ها است و پشت سرهم فیلمنامه به دستش می رسد، همان اوایل دهه هشتاد که در سریال های تلویزیونی بازی میکرد و نقش های حاشیه ای داشت هم با همین ظرافت نقش هایش را به سرانجام می رساند. اوج شاهکار او در آن سال ها کاراکتر بابا اتی در «قهوه تلخ»بود که زیر یک خروار گریم و در بین آنهمه بازیگر و رنگ و لعاب سریال خودش را چنان به رخ کشید که از متن به حاشیه آمد. کاراکتری که شاید خود مهران مدیری هم اینقدر روی او حساب باز نکرده بود.
عزتی درست بعد از دیده شدن در «قهوه تلخ»مسیرش را به درستی ریل گذاری کرد، از اینجا مورد اعتماد بیشتر قرار گرفت ، در معرض دید آمد و از همینجا سعی کرد تا از این فرصت دیده شدن نهایت استفاده را ببرد. در واقع بزرگترین حرکت او در دهه نود این بود که فرصت سوزی نکرد ، از تک موقعیت ها بهره برد، مثل بازیکن نیمکت نشینی که به اعتماد سرمربی اش چنان جواب می دهد که آرام آرام به مهره فیکس او تبدیل می شود و آنچنان پیش می رود که شمایل قهرمان تیم را به خود می گیرد و ستاره می شود.