یادداشت وحید سعیدی به بهانه تولد مسعود کیمیایی :
«اولین روز، اولین سانس، نزدیکترین سینما». این کلید واژه ی همه آنهایی است که دل در گرو سینمای مردی دارند ، که با دیدن فیلم های او عاشق سینما شدند. همه آنها طبق وعده ای نانوشته سال هاست که برای احترام به او که عاشقشان کرد، در نخستین روزی که فیلم جدیدش روی پرده می رود، هرجا که باشند خودشان را به نزدیک ترین سینما می رسانند تا اولین سانس تنور اکران فیلمش را گرم کنند. حالا فرقی ندارد این فیلم اسمش «سرب» است یا «ضیافت» یا حتی «متروپل». گوشمان به حرف های این و آن هم بدهکار نیست. وعده ما با کسی است که با «قیصر» و «گوزن ها» و «غزل»ش عاشقمان کرد. همیشه خوشحالیم که سایه اش برسر سینماست و هرچند سالی پشت دوربین می رود و برایمان فیلم می سازد. ما عاشقیم به بودنش و حظ می بریم از شنیدن تک تک دیالوگ هایش. مسعود کیمیایی حالا وارد نیمه دوم دهه ی هفتم زندگیش می شود. کسی که تا همین الان بیش از 30فیلم ساخته با بیش از 30 قهرمان دوست داشتنی، قهرمانانی که قانون و مرامشان حالا در دنیای امروز کیمیاست. شاید به خاطر همین است که امروزی ها قهرمانان او را نمی شناشند. چون آنها از معرفتی حرف می زنند و پای بند به مرامی هستند که سال هاست فاتحه اش خوانده شده و نسل امروز و کمی قبل ترش فقط سنگ قبری از آن دیده اند. حالا او مانده و نسلی که هیچ چیزاز مرام قهرمانش نمی داند، یعنی چیزی ندیده که بداند اما یکه سوار هنوز خسته نشده. او فیلم هایش را می سازد تا یادبودی باشند برای رفاقت ها و مرام هایی که دیگر زنده نیستند؛ همان مرامی که قهرمان قصه های کیمیایی برای زنده ماندنش جان می دهد و حاضر است دست در کیسه مارگیری کند. نفسمان بند است به نفست آقای کیمیایی تا همچنان برایمان قهرمان تازه خلق کنی.