«مغز استخوان» به کارگردانی حمیدرضا قربانی، یکی از فیلمهای اکران فعلی سینماهاست. فیلمی با بازی پریناز ایزدیار، بابک حمیدیان، جواد عزتی و نوید پورفرج و فیلمنامهای پرپیچ و خم که روی سوژهای جدید و جذابی بنا شده است. این فیلم در سیوهشتمین جشنواره فیلم فجر در دو رشته بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (نوید پورفرج)، نامزد سیمرغ شده بود. مروری داریم بر نکات مختلف این فیلم.
سوژه
یکی از مهمترین برگ برندههای فیلم «مغز استخوان»، جدید بودن سوژه آن است. بیماری و مرگ کودکان تا به حال بارها محور ساخت فیلمهای مختلف قرار گرفته اما آنچه در «مغز استخوان» اهمیت دارد این است که از تنها راهحل احتمالی موجود برای زنده ماندن یک کودک مبتلا به سرطان برای خلق موقعیتهای پیچدرپیچ استفاده کرده است. به گفته پزشک، ممکن است با استفاده از سلولهای بنیادین بندناف خواهر یا برادر کودک، درمانی حاصل شود. هرچند تاکید میکند راهحل قطعی نیست اما همین احتمال کمرنگ، بهانهای مهم برای روایت فیلم میشود.
فیلمنامه
سوژه جذاب و جدید فیلم با پرداختی دقیق در فیلمنامه علی زرنگار پیش میرود. به تدریج، احساسات و منطق سه شخصیت اصلی درگیر میشود و وابسته به شرایط، چالشها و موقعیتهای غافلگیرکننده شکل میگیرد و اصل و اساس زندگی هرکدام از آنها را بهم میریزد. در این بین پای قانون و شرع هم به میان میآید و موقعیت را پیچیدهتر میکند. گرچه اضافه شدن ماجرای قتل، خردهروایتی جدید را وارد داستان میکند و باعث میشود اواسط فیلم ماجرای اصلی تا حدی به حاشیه کشیده شود اما در ادامه ماجراها به درستی در هم ادغام میشوند تا مسئله پایانی شکل بگیرد.
کارگردانی
حمیدرضا قربانی برخلاف فیلم «خانهای در خیابان چهلویکم»، اینبار فیلمش را با ریتمی تند، فضایی پرتنش و موقعیتهایی چالشبرانگیز پیش برده است. به نحوی که در مدت تماشای فیلم حتی یک لحظه هم احساس خستگی نمیکنیم. از طرف دیگر قربانی در مصاف با مسائل حاشیهای این فیلم درگیر شرایط پیچیدهای بوده است. بهرحال با مادری مواجه هستیم که باید برای زنده ماندن فرزندش به تولد یک نوزاد نامشروع رضایت دهد و صحبت کردن درباره این مسئله در سینمای ایران چندان ساده نیست. اما قربانی بهخوبی از پس به نمایش گذاشتن این مسئله برمیآید.
بازیها
بخش مهمی از جذابیت فیلم، به بازی درست و دقیق چهار بازیگر اصلی در موقعیتهای بحرانی برمیگردد. پریناز ایزدیار بهخوبی در قالب مادری که عنقریب است کودکش را برای همیشه از دست بدهد قرار میگیرد و بازی احساسی قابلقبولی به نمایش میگذارد. بابک حمیدیان طوری استیصال موجود در موقعیت حسین را به تصویر میکشد که کاملا باورش میکنیم. نوید پورفرج را پیشتر در «مغزهای کوچک زنگزده» دیده بودیم و اینبار باز هم در نقش یک جوان پایین شهری بازی کرده اما نکته قابل توجه اینجاست که جنس بازیاش در کاملا با فیلم قبلی تفاوت دارد. جواد عزتی به خاطر بازی در «شنای پروانه»، به ناچار کمرنگترین نقش را به عهده گرفته اما در همین نقش کوتاه بازی روانی به نمایش گذاشته است.
پایانبندی
با توجه به محدودیتها و خطقرمزهای موجود از همان ابتدا میشد حدس زد که فیلم نمیتواند پایان خوشی داشته باشد. با این حال قربانی مخاطبانش را تا نقطه پایانی با اتفاقهای پشتسرهم غافلگیر میکند. شاید پایانبندی فعلی، بهترین پایان ممکن برای آن نباشد، اما با توجه به شرایط موجود و تغییر و تحولاتی که روی آن صورت گرفته، پایانی قابل درک است. کارگردان گرهها را بهخوبی باز میکند و مخاطبان سرگردان رها نمیشوند.