در دنیای آدمهای معمولی که مدام بر سر اتفاقهای روزمره جدال میکنند و زندگی را از دریچهای ثابت و محصور در قوانینی یکنواخت میبینند، آدمهایی هم هستند که درگیر هیچکدام از این قیدوبندها نیستند. ذهنی ساده دارند و فقط پیرو عشق و احساساتشان حرکت میکنند. آنها معمولا توسط اطرافیانشان درک نمیشوند و هیچکس به احساسات پاک و خالصشان توجهی نشان نمیدهد. خیالپردازی و حواسپرتی و زندگی در رویا باعث شده تا خل و شیرینمغز و سادهلوح معرفی شوند، درحالی که نگاه و فهمشان از دنیا چندبرابر جذابتر از دیگران است.
تیتی | الناز شاکردوست | تیتی
در فیلم «تیتی» به کارگردانی آیدا پناهنده، با شخصیتی متفاوت به نام تیتی روبهرو هستیم. او ابتدا به عنوان زنی سادهلوح یا تا حدی شیرین مغز معرفی میشود اما هرچه در طول داستان فیلم پیش میرویم از این تعریف فاصله میگیریم و تیتی را به عنوان زنی عاشق و مهربان که روحی زلال دارد و تمام تلاشش کمک به نسل بشر است میشناسیم. او پایبند عشق نامزدش است؛ آنهم مردی دائمالخمر و رفیقباز که او را وادار میکند به اسم خدمت به بشریت رحمش را به زوجهای نابارور اجاره دهد و پولش را به جیب بزند. تیتی رفتارهای او را میبیند اما کماکان عاشق او میماند.
امیر | یونس غزالی | وضعیت سفید
محور اصلی سریال «وضعیت سفید» به کارگردانی حمید نعمتالله، پسری نوجوان و خیالپرداز بود به نام امیر. نوجوانی که میان آنهمه بلوا و آشوبی که وسط موشکباران وجود داشت و با تمام آن دعواهای خانوادگی در باغ مادربزرگ، سرش به دنیای عشق و عاشقی خودش گرم بود. امیر در واقعیت تلاش میکرد توجه دختری به اسم شیرین را جلب کند اما نمیتوانست و از این جهت، تصویری از شیرین در دنیای خیالش ترسیم میکرد. حواسپرتی و زندگی در خیال و رویا باعث شده بود امیر را امیرخله بنامند و سر به سرش بگذارند. امیر رفتهرفته در مسیر سریال به بلوغ فکری میرسید و از این خیالپردازیها فاصله میگرفت.
فرهاد یروان | علی مصفا | در دنیای تو ساعت چند است
«در دنیای تو ساعت چند است» به کارگردانی صفی یزدانیان، روایت عاشقانهای بود از زندگی مردی تنها و منزوی که بعد از گذشت بیست سال از قرار گرفتن در معرض اولین احساس عاشقانه، نتوانسته بود از آن رهایی پیدا کند. فرهاد کولهبار عشقی یکطرفه و قدیمی را سالها دنبال خودش میکشید و به جای زندگی در دنیای واقعی، محصور دنیای معشوقش گلی بود. معشوقی که اصلا فرهاد را به یاد نمیآورد و اصلا اسمش را هم نمیدانست. فرهاد در خیالش به جای رشت، در پاریس (محل زندگی گلی) و همراه گلی زندگی میکرد، صبحها مطابق ساعت گلی از خواب بیدار میشد و مثل او غذاهای فرانسوی میخورد و با این زبان حرف میزد. او هیچ چیز مهمی در زندگی نداشت جز خاطراتی که به نحوی ردپای گلی در آن بود.
رضا | بابک حمیدیان | خدا نزدیک است
در فیلم «خدا نزدیک است» به کارگردانی علی وزیریان، با جوانی به اسم رضا همراه میشدیم که جز مردم روستا و اتفاقهایی که اطرافش رقم میخورد، دنیای دیگری نمیشناخت. با ورود خانم معلم به ده، از آن دنیای ساکن همیشگی فاصله میگرفت و دریچهای به دنیایی جدید پیش رویش باز میشد. از یک جایی به بعد سوار کردن خانم معلم پشت موتورش به مهمترین اتفاق زندگیاش بدل میشد. تا اینکه به خاطر دوری از او توانش را از دست میداد و برای شفا به امامزادهای پناه میبرد. تمام اهالی روستا رضا را پسری شیرینعقل میشناختند اما احساسات او به معلم و تلاشی که برای نزدیک شدن به او میکرد، آنقدر خالصانه بود که ورود به دنیای رضا و تجربه عشق از نقطه نظر او به تجربهای پاک و جذاب برای مخاطبان تبدیل میشد.
اسد |خسرو شکیبایی | پری
شخصیت اسد در فیلم «پری» به کارگردانی داریوش مهرجویی، برگرفته از شخصیت سیمور گلس در «فرنی و زویی» و «روز خوش برای موز ماهی» دی.جی.سلینجر است. برادر بزرگتر خانوادهای نابغه که به گفته برادرش مثل آدمهای معمولی نیست. او شاعر است و تمام لذت زندگی برایش در نوشتن خلاصه میشود. روحش آنقدر بزرگ شده است که دیگر کفاف جسمش را نمیدهد. انگار از همه چیز دنیا گذاشته است. عشق او دیگر عشقی زمینی نیست. برای همین هم در یک صبح بهاری، خودش را میسوزاند تا مثل ماهیهای داستانی که برای دختربچه تعریف میکند و به امید نور، خودشان را به خشکی پرتاب میکنند، از قید جسمش رها شود و به نور برسد.
یلدا | نگار جواهریان | اینجا بدون من
در فیلم «اینجا بدون من» به کارگردانی بهرام توکلی، با دختری به نام یلدا مواجهیم. دختری که به خاطر نقص در پاهایش از دنیا بریده است و حاضر نیست از چارچوب امن خانه پا فراتر بگذارد. او پریشان و بیاعتمادبنفس است و برخلاف همسنوسالانش نه شغلی دارد، نه حرفهای بلد است و نه دوستی میشناسد. تنها دلخوشیاش چند عروسک شیشهای است که مدام آنها را میشوید و برق میاندازد. با شنیدن صدای دوست برادرش بیاینکه او را بشناسد دلبستهاش میشود. موقع حرف زدن از او لپهایش گل میاندازد و وقتی به خانهشان میآید نفسش تند میشود. وقتی یلدا میفهمد که معشوقش نامزد دارد و یلدا را نمیخواهد، زندگی واقعی برایش متوقف میشود.