هادی حجازی فر در پنجمین برنامه « روب رو» مهمان فیلنیوز مدیا بود و در گفت وگوی که بیش از یکساعت به طول انجامید به مرور کارنامه اش پرداخت . او در این گفت وگو نکات جالبی از دوران قبل از شهرتش و کارهای مختلفی که انجام داده بود حرف زد. صحبت درباره آتابای و کارگردانی فیلم موقعیت مهدی دیگر بخش های این گفت و گو را تشکیل می داد که در اینجا به شکل فهرست وار آنها را مرور می کنیم.
♦ همان زمان که برای اولین بار در فیلم مزرعه پدری جلوی دوربین رسول ملاقلی پور رفتم، متوجه شدم که کارگردان خدای صحنه است و همان جا بود که با بازیگری حال نکردم. ضمن اینکه رسول خدا بیامرز یک مقدار بد اخلاق و خشن بود و حتی در زمان فیلمبرداری بحثی هم بین ما اتفاق افتاد. از همان جا گفتم دیگر بازی نمی کنم.
♦ قرار بود در فیلم « خداحافظ رفیق» بهزاد بهزادپور بازی کنم ، حتی قراردادهم بستم ، اما درست چند روز مانده به شروع کار انصراف دادم. دوست نداشتم بازی کنم آن زمان هم همزمان شده بود با دوران دانشجویی ام و علاقه داشتم بیشتر تئاتر کار کنم.
♦ من در دوره ای که تصمیم گرفتم بازی نکنم برای گذران زندگی ام کارهای مختلفی انجام می دادم، خاطرم هست بازاریابی میکردم در بازار، برای تلویزیون آیتم می ساختم ، حتی در مقطعی گزارش مردمی هم می گرفتم. خاطرم هست پسر عموی ام پروژه ای تصویری از سازمان آب و فاضلاب گرفته بود و دنبال تدوینگر می گشت، بهش گفتم خودم انجام می دهم. هیچ چیز هم از تدین بلد نبودم ، رفته ام یکی از همین سی دی های آموزش ای دی یوس گرفتم و شروع کردم به تدوین پروژه.
♦ من با محمد بحرانی و امیر سلطان احمدی کار تئاتر می کردیم، نزدیک نوروز ، محمد به من زنگ زد و گفت قرار است برای نوروز یک مجموعه آیتمی طنز کار کنیم بیا و کارگردانی کار را انجام بده. من هم قبول کردم و رفتم که ماحصلش شد مجموعه کرکره که نوروز 93 از شبکه سه پخش شد.
♦ وقتی سریال « اولین روز زمستان » مهدویان را دیدم شگفت زده شدم و خیلی کار را دوست داشتم. خاطرم هست برای انجام یکسری کار عروسکی رفته بودیم کیش که ابراهیم امینی به من زنگ زد و گفت که برای ایستاده در غبار بروم و تست بدهم، چون می گفت خیلی شبیه حاج احمد هستم. اما من می گفتم هیچ شباهتی ندارم، جالب است وقتی مهدویان هم عکس های من را دید گفت هیچ شباهتی ندارم . اما ابراهیم اصرار داشت که بروم و تست بدهم. رفتم و شد و یهویی همه چیز تغییر کرد.
♦ بعد از ایستاده در غبار همچنان بی میل بودم به بازیگری ، با یکسری مسائلش مشکل داشتم از جمله اینکه من کلا آدم خجالتی هستم . همان زمان هم گفتم دوست دارم کارگردان باشم تا بازیگر. دو سال بعد وقتی در پنج شش فیلم بازی کردم همسرم گفت خوب شد نمی خواستی بازی کنی.
♦ وقتی ایستاده در غبار به بخش مسابقه فیلم های اول راه پیدا کرد ما از خوشحالی جشن گرفتیم و رفتیم آب همیج بستنی زدیم . اصلا فکرش را نمی کردیم کار به بخش سودای سیمرغ برود. وقتی دور روز بعد اعلام کردند فیلم وارد بخش مسابقه اصلی شده سر از پا نمی شناختیم. دوباره جشن گرفتیم ، اما اینبار رفتیم جیگر زدیم.
♦ سر سریال « ممنوعه» من از امیر پورکیان خواستم که دیالوگ هایم خودم بنویسم و او هم لطف کرد این اجازه را داد، همانجا خانم کریمی گفتند چقدر خوب می نویسی. گذشت وقتی برای ساخت فیلم جدیدشان گروهی را برای نگارش فیلمنامه تشکیل دادند از من هم دعوت کردند .
♦ نمی خواهم وارد جزییات «آتابای» بشوم. وقتی تو به عنوان نویسنده وارد یک کار می شوی بخشی از خودت و عواطفت را وارد کار میکنی. آتابای هم از این قاعده مستثنی نبود.
♦ من ابتدا برای بازی در سریال « شهید باکری» دعوت شدم. وقتی فیلمنامه را خواندم، گفتم فقط به شرط اینکه کارگردانی کنم و متن را بنویسم حاضرم را پروژه را قبول کنم. فکرش را هم نمی کردم سیما فیلم قبول کند، اما پذیرفتند.
♦ وقتی قبول کردند که سریال «شهید باکری» را بسازم، گفتم چون کار سنگین هست بهتر است نقش شهید باکری را کس دیگری بازی کنند، اما سیما فیلم موافقت نکرد و گفتند حتمن باید خودت بازی کنی. به هرحال من از ابتدا برای بازی دعوت شده بودم و نمی توانستم به همین راحتی نقش باکری را بازی نکنم.