مرجان فاطمی | سکانس احساسی و لطیف رقص مادر و پسر در قسمت سوم سریال «در انتهای شب» به دستور ساترا حذف شد تا بیسلیقگی و مته به خشخاش گذاشتنهای بیمورد این سازمان یکبار دیگر اثبات شود. با وجود محدودیتهایی که در نمایش رابطه صمیمانه میان مادرها و پسرها در فیلمها و سریالها وجود دارد، بارها دیده شده برای القای احساسات میان آنها خط قرمزها تا حدی کنار رفتهاند. ما در آثار مختلف بارها شاهد در آغوش کشیده شدن، شانه زدن مو یا بوسیدن پیشانی و دستان مادرها و پسرها بودهایم. حالا هم حرکاتی موزون و لطیف میان پسری میانسال و مادری آلزایمری میتوانست عمق احساسات میان آنها را به تصویر بکشد اما ساترا بدون کمترین توجهی به این مسئله، سکانس مورد نظر را حذف کرد.
به گزارش فیلمنیوز، پس از حذف سکانس جذاب موردنظر از قسمت سوم «در انتهای شب»، ساترا اعلام کرده: «پخش حرکات موزون نامتعارف از ابتدا برخلاف کاربرگ اصلاحیه ارایه شده از سوی ساترا به سکوی پخشکننده بوده است که پس از پخش این سکانس و تذکر از سوی همکاران معاونت پایش و نظارت ساترا مطابق با کاربرگ اصلاحات مصوب در شورای صدور مجوز انتشار ساترا، سکوی فیلم نت نسبت به حذف سکانس یاد شده اقدام کرد.»
ماجرا از این قرار بود که هفته گذشته در قسمت سوم سریال «در انتهای شب» شاهد بودیم که شخصیت بهرام با بازی پارسا پیروزفر، پس از جدایی از همسرش در اوج تنهایی به همراه پسرش راهی آسایشگاه سالمندان میشود تا مادر مبتلا به آلزایمرش را ملاقات کند. مادر با بازی احترام برومند، پسر را به خاطر نمیآورد اما با تهمانده احساسات گذشته و ظرافتهایی که برایش باقی مانده، همراه او میرقصد؛ رقصی بسیار تلخ که بیش از هر حس دیگری، بغضی در گلوی مخاطبان مینشاند.
پیش از این بارها در فیلمها و سریالهای مهم شاهد تلاشهای کارگردانها برای انتقال خلاقانه رابطه احساسی میان پسرها و مادرها در عین محدودیتها بودهایم. در اوج سختگیریهای اواخر دهه شصت، در فیلم «مادر» زندهیاد علی حاتمی، صحنه بینظیری از ابراز احساسات شخصیت غلامرضا را نسبت مادرش شاهد بودیم. مادر بیمار در آخرین روزهای عمرش راهی منزل میشود. غلامرضا که به عنوان پسری دارای اختلالات ذهنی معرفی میشود به استقبال مادر میرود اما پشت در میایستد. وقتی مادر به داخل حیاط میآید، غلامرضا دنبالهی چادرش را میگیرد و درحالی که چشمهایش را بسته، آن را بو میکشد و با تمام وجودش عطر چادر مادر را تنفس میکند. در سکانسی دیگر هم امین تارخ روی تخت روبه روی رقیه چهره آزاد که نقش مادرش را بازی میکرد مینشیند و دست او را میبوسد.
این احساسات ظریف در اثر زندهیاد علی حاتمی درحالی منعکس شد که همان زمان در بسیاری از فیلمها و سریالها شاهد تصنعیترین شکل ممکن از روابط میان مادر و پسر بودیم. در آن دوره و حتی دهه هفتاد بارها میدیدیم مادرها و پسرها بعد از مدتها دوری، بهم میرسند و کاری جز نگاه کردن و ابراز احساسات کلامی ازشان برنمیآید. حتی بارها شاهد بودهایم که مادری از حال رفته و پسر به جای کمک به او فقط به سر و صورت خودش زده و از دیگران کمک خواسته است.
با گذشت زمان این شیوه تصنعی ابراز احساسات بین پسر و مادر تا حدی متعادل شد. در آثار یک دهه بعد، پسر و مادر به جای نگاه کردن به هم برای ابراز احساسات از کادر خارج میشدند تا مخاطب فرض کند در مکانی دور از چشم آنها یکدیگر را در آغوش گرفتهاند تا شاید بتواند این احساسات را حداقل در ذهن خودش بازسازی کند. مدتی که گذشت شیوههای جدیدتری هم به کار گرفته شد. مثلا دوربین درحالی روی آنها زوم میکرد که انگار همان لحظه از آغوش هم بیرون آمدهاند و . هیچ نقطه اتصالی میانشان نبود اما در عینحال میتوانستیم حدس بزنیم درست چند ثانیه قبل احساساتشان بروز دادهاند و حالا همهچیز روی روال طبیعی پیش خواهد رفت. همین حالا هم در برخی سریالهای تلویزیونی شاهد چنین موقعیتی هستیم. مثلا در سریال «لحظه گرگومیش» به کارگردانی همایون اسعدیان موقع خداحافظی پسر از مادر برای رفتن به جبهه، دوربین زمانی روی آنها میرفت که انگار تازه از آغوش هم بیرون آمده بودند و بعد از آن بود که پسر ساکش را برمیداشت و میرفت.
بعدتر یعنی از اواخر دهه هفتاد که فضای سینماها تا حدی بازتر شد بوسه بر دستان یا سر بازیگر نقش مادر تا حدی مجاز شمرده شد. مثلا در فیلمی مثل «تکیه بر باد» به کارگردانی داریوش فرهنگ میدیدیم که امین حیایی کنار قطار، هنگام خداحافظی از مادرش سر او را میبوسد. بعدتر در فیلمهای «زیر پوست شهر» یا «وقتی همه خواب بودیم» و … سکانسهایی از بوسه پسران بر سر مادران یا بالعکس را زیاد دیدهایم.
اوج این احساسات مادر و پسری را در فیلم «گیلانه» به کارگردانی رخشان بنیاعتماد در سال 1383 شاهد بودیم. فاطمه معتمدآریا در نقش مادر یک جانباز، چنان او را تروخشک میکرد که اصلا یادمان میرفت پسر جانبازش بهرام رادان است و شاهد تماشای یک بازی مقابل دوربین هستیم. در یکی از سکانسها میبینیم که مادر موهای پسر را شانه میزند و مدام قربانصدقهاش میرود و سرش را میبوسد. بعد لباس مرتب تنش میکند و با آرزوی عروسی پسرش شروع میکند به رقصیدن. پسر نگاهش میکند و لبخند میزند و این صحنه پراحساس به جان مخاطبانش مینشیند.
بعد از گذشت دو دهه از پایان تمام این فیلمها و باز شدن فضا برای نمایش این عواطف مادر و پسری، دستکم انتظار میرفت در سال 1403 ذهنها آماده پذیرش یک سکانس احساسی از حرکاتی موزون توسط یک پسر میانسال و مادری مسن باشد. کارگردان، بازیگران و مخاطبان نه خواهان تماشای سکانس حرکاتی موزون میان دو یا چند جوان بودند و نه حتی میان یک مادر جوان با پسری جوانتر. فقط دلخوش بودند که دستکم دارند رقصی محزون میان یک مادر آلزایمری و پسری میانسال و تنها که در بدترین روزهای زندگیاش به سر میبرد را با خیال راحت تماشا میکنند؛ سکانسی که البته با دخالت ساترا از همه دریغ شد.