مرجان فاطمی | آیدا پناهنده «تیتی» را در خطه شمال ساخته است چون این شخصیت جز در ارتباط مستقیم با طبیعت، نمیتوانست وجود خارجی داشته باشد. تیتی در پیوند با دریا، چشمه، خرگوشها، آتش، اردکها و آن خطه سرسبز است که معنا پیدا میکند؛ معنایی تا این حد عمیق که بالاخره سادگی و صداقت و عشق بر تمام تیرگیها و منفعتطلبیها و حتی سیاهچالههایی که بشریت را تهدید میکنند پیروز میشود.
در فیلم «تیتی»، آیدا پناهنده ما را با زیباترین جلوه از عشق روبهرو میکند. عشقی که در شخصیتی ساده و معصوم به نام تیتی متجلی شده است. دختری که نه نام مشخصی دارد و نه گذشتهای دقیق. او از قبیله کولیها جدا شده و سرشتش با طبیعت گره خورده است. انگار بخشی از همین طبیعت است. جایی دورتر از هیاهوی زندگی شهری، روزگار میگذراند و هنوز هم اتصالش را با طبیعت از دست نداده است. وجود تیتی سراسر عشق است و مفهومی از عشق در سر دارد که با معنای رایج آن در دنیای امروز کاملا فرق میکند. تیتی به دنبال نجات بشریت است و میخواهد هرطور شده دنیا را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کند. در این راه حتی از جانش هم مایه میگذارد. تیتی با خلوص نیت و ارتباطی که از کودکی با طبیعت داشته به دریا میزند و خودش را قربانی میکند تا شفای مرد را از آب بگیرد و با همین خلوص است که توانایی جابهجا کردن اشیا را دارد.
وقتی سیر حرکت تیتی را در فیلم دنبال میکنیم، همهجا ردی از این پیوستگی با طبیعت میبینیم. ابتدای فیلم، اولین مواجههمان با تیتی زمانی است که در راهروی بیمارستان ایستاده و از بازی انگشتهایش با نور خورشید سرشار لذت شده است. بعدتر او را درحالی میبینیم که با سهچرخهاش برای بیماران از چشمه آب میآورد تا سلامتیشان را به دست بیاورند. او مدام به دنبال زیبایی است و برای خلق این زیبایی، از نقاشی کشیدن روی چرکنویسهای استاد هم نمیگذرد. حتی برای هدیه هم سبدی از تخممرغهای رنگی پیش روی استاد میگذارد.
تیتی در ستایش زندگی است اما در همین تلاش برای ساخت زندگی هم قید و بندی ندارد. آنقدر که به دنبال ایجاد امنیت و آرامش برای دیگران است، به خودش و خوشبختیاش فکر نمیکند. وقتی از بین حرفهای استاد فیزیکدان متوجه میشود سیاهچالهها خطری جدی برای زمین و بشریتاند، معصومانه اشک میریزد و از اینکه نمیتواند جلوی این بحران را بگیرد نگران و مستاصل میشود. تیتی رَحِمش را به زوجهای نابارور اجاره میدهد تا با این کار به یک نوزاد جان ببخشد و از این جهت خدمتی به بشریت کند.
تیتی عاشق است؛ عاشق مردی که میداند مدام سرش کلاه میگذارد و هیچ توجهی به او ندارد. میداند امیرساسان او را دیوانه و هرزه خطاب میکند اما با اینحال حاضر است تمام داراییاش را نثار او کند. چون در ذهن او، عشق معنایی جز بخشش مدام ندارد.
پناهنده «تیتی» را در خطه شمال ساخته است چون این شخصیت جز در ارتباط مستقیم با طبیعت، نمیتوانست وجود خارجی داشته باشد. تیتی در پیوند با دریا، چشمه، خرگوشها، آتش، اردکها و آن خطه سرسبز است که معنا پیدا میکند؛ معنایی تا این حد عمیق که بالاخره سادگی و صداقت و عشق بر تمام تیرگیها و منفعتطلبیها و حتی سیاهچالههایی که بشریت را تهدید میکنند پیروز میشود. این پیروزی همان امیدی است که در سکانس پایانی فیلم، تیتی با قدم زدن کنار ساحل دریا به دست میآورد؛ انگیزهای که او را باز به زندگی برمیگرداند.
یکی از آندرریتد ترین کارگردان های ایران از قصه داوود و قمری تا تی تی همیشه عالی و دوست داشتنی