هادی حجازیفر یکی از مهمترین برگ برندههای فیلم «صبحانه با زرافهها» است. علاوه بر فیلمنامه درخشان سروش صحت و ایمان صفایی و شخصیتپردازی کاراکتر دکتر، خود حجازیفر هم به دلیل برخی ویژگیها وزنی چندبرابر به دکتر داده است. درست است که دیرتر از سایرین وارد میشود و هنگام شروع نقش، همه تا حدی با فضای کمدی این فیلم اخت شدهاند اما با ورودش روح تازهای به فیلم میدهد. این اولین همکاری هادی حجازیفر با سروش صحت است و بازیاش در این نقش به شدت مورد توجه قرار گرفته. به بهانه بازی قدرتمند او در این فیلم نگاهی داریم به آثار جدی مهمی که حجازیفر با شوخطبعی و شیرینی خاص خودش به آنها حالوهوای متفاوتی داده است.
به گزارش فیلمنیوز، هادی حجازیفر اولین بار سال 1394 با بازی در نقش احمد متوسلیان فیلم «ایستاده در غبار» به کارگردانی محمدحسین مهدویان به میدان آمد. از آنجایی که فیلم حالت مستندگونه داشت و دیالوگی از زبان خود حجازیفر نمیشنیدیم، آنطور که باید این ویژگی خاص بازی او را نمیدیدیم. با این حال از آنجایی که خود فیلم از جنس زندگی واقعی بود، او را کاملا در این نقش باورش کنیم. از «ماجرای نیمروز» بود که حجازیفر امضای خودش را به نمایش گذاشت و ثابت کرد میتواند در جدیترین نقشها هم لبخند روی لب مخاطبانش بیاورد؛ امتیازی که باعث شد از فیلمهای کمدی هم سر دربیاورد و در آنها هم موفق شود. او حتی در فیلمهای کمدیاش هم ایفاگر شخصیتی جدی است و با ایجاد تضاد میان جایگاه شخصیت و موقعیتی که در آن قرار میگیرد خنده روی لبها میآورد.
صبحانه با زرافه | آقای دکتر| سروش صحت | 1402
هادی حجازیفر در «صبحانه با زرافهها» نقش دکتری را دارد که بعد از مرگ پسرش هیچ چیز در دنیا برایش جدی نیست. در حال زندگی میکند و جز خودش به هیچکس دیگری فکر نمیکند. ابتدای فیلم او را در حالتی میبینیم که از مستی روی پایش بند نیست و حتی نمیتواند درست راه برود. تنها تجویزش در رابطه با دامادی که از هوش رفته این است که یا تا صبح به هوش میآید یا میمیرد و وقتی او را جا میگذارند، اظهارنظرش این است که برگردیم او را بیاوریم یا برویم شمال؟ در ادامه هم واکنشش نسبت به شرایط، این است که بگوید عجب شب دارکی شد. او به عنوان مکمل سایر شخصیتها معنای مهمی را به فیلم وارد میکند و دیالوگش درباره مرگ و زندگی، وزن مهمی به اثر میدهد. حجازیفر در اکثر آثارش سعی میکند رفتاری از جنس زندگی داشته باشد و از آنجایی که موقعیتهای خندهدار هم جزئی از زندگی است، این شیرینی ذاتی را با خودش به همراه میبرد.
موقعیت مهدی | مهدی باکری | هادی حجازیفر | 1400
هادی حجازیفر حتی در «موقعیت مهدی» هم شوخطبعی خاص خودش را وارد کرده. او شمایی بسیار ملموس از شهید مهدی باکری به نمایش گذاشته و از آنجایی که موقعیتها از جنس زندگی معمولی است، در بخشهایی رفتارها و شوخطبعیهای او به باورپذیری بیشتر نقش کمک میکند. درواقع موقعیتهای طنازانه و شیرینی که گهگاه در طول فیلم میبینیم یکی دیگر از برگ برندههای آن به حساب میاید و باعث شده با اثری خشک و جدی مواجه نباشیم. همان ابتدای فیلم در زمان خواستگاری، بعضی نگاهها و دیالوگهای او موقعیت بامزهای ایجاد میکند. در رفتارش با برادرش و همینطور بعضی همرزمان هم میشود این شوخطبعی را در او دید. در عین اینکه به چارچوب خاصی پایبند است اما اجازه نمیدهد فیلم تلخ پیش برود و خیلی کوتاه هم که شده لبخندی روی لبها میآورد.
بی همهچیز | دهدار | محسن قرائی | 1399
در فیلم «بی همهچیز» هادی حجازیفر نقش دهدار را دارد؛ کسی که با جعل امضای امیر، لیلی را به روستا میکشد و وقتی بحث کشته شدن امیر به میان میآید سریع خودش را به لیلی نزدیک میکند و مقابل امیر میایستد. اینبار رفتار متضاد او در مواجهه با لیلی و امیر است که طنز جالبی ایجاد میکند. در مقابل یکی به شدت از دیگری بدگویی میکند و در مقابل دیگری صدوهشتاد درجه تغییر موضع میدهد. نگاههایش به لیلی و تلاشش برای جلب توجه او از دیگر نکات بامزه نقش دهدار است. گرچه اینجا حجازی فر زیاد شوخطبعی ندارد و جدی رفتار میکند اما با نگاهها و رفتارهایش به شیرینی موقعیت تلخی که همه در آن قرار دارند کمک میکند.
آتابای | کاظم | نیکی کریمی | 1398
در فیلم «آتابای» هادی حجازیفر شخصیتی بسیار تلخ دارد و از شوخطبعیهای معمول او در این اثر چندان خبری نیست اما با این حال در «آتابای» هم اجازه نداده تلخی بیش از حد ادامه پیدا کند. مثلا در یکی از سکانسها وقتی وسط دعوا راه میافتد و در باغی پیش میرود چشمش به سیما میافتد و یک مرتبه شاخ و برگ درختها توی چشمش میرود. یا وقتی دزدکی سیما را از توی آینه نگاه میکند و جملاتی به زبان میآورد که کاملا مشخص است از او خوشش آمده. با اینکه مدام با خواهرزادهاش دعوا میکند اما در مواجهه با او هم لحظات شیرینی به فیلم تزریق میکند که حالوهوای این داییوخواهرزاده را میسازد.
ماجرای نیمروز: رد خون | کمال | محمدحسین مهدویان | 1397
در «رد خون» کمال کماکان همان ویژگیهای قبلی را دارد. اینجا هم تخمه میشکند و مدام عصبانی میشود و برخورد میکند. وسط دعواهای خانوادگی ورد میکند، با شوهر خواهرش برخورد میکند و وقتی میخواهد وارد ادارهای شود و جلوی در راهش نمیدهند دعوا راه میاندازد. جالب اینجاست که وقتی با وجود همه این ویژگیها صادق به او میگوید تو همیشه منطقی بودی، با تعجب نگاهش میکند و میگوید: «مسخره میکنی؟» مواجهه او با ماجرای دیده شدن خواهرش در اردوگاه اشرف هم موقعیتی پدید میآورد که کمال در موقعیت متضادی قرار بگیرد و بین حرف و عملش تفاوت زیادی باشد. در عین اینکه مدام میگوید خواهرش را میکشد، تلاش میکند از دیدرس دیگران دور بماند و همین تضاد رفتاری، جاهایی خندهدار میشود.
لاتاری | موسی | محمدحسین مهدویان | 1396
موسی در «لاتاری» یک جورهایی ادامهی کاراکتر کمال در «ماجرای نیمروز» است. او اینبار هم احساساتی و درعینحال عملگراست و مثل یک قیصر وارد میشود و ضربتی عمل میکند. اهل مسامحه نیست و ترجیح میدهد بدون زمینهچینی و برنامهریزی که نیازمند گذشت زمان است، به شیوهی خودش به میان بیاید و از شیخ عرب انتقام بگیرد. حجازیفر در نقش موسی هم با اینکه نقشی کاملا جدی دارد اما باز هم شیرینی خاص خودش را به کار تزریق کرده و از پتانسیل جدیت و مذهبی بودن کاراکتر در جهت تلطیف فضای تلخ فیلم استفاده کرده است. در یکی از سکانسها با کتوشلوار و ریش درحالیکه تسبیح به دست دارد چهارزانو با اخم روی سکوی کنار خیابان مینشیند و قهوه میخورد. وقتی دو تا دختر به او نزدیک میشوند تا سوالی بپرسند با لحن عصبی به آنها میگوید «go go» تا مبادا نزدیکش شوند و بعد قهوه را پرت میکند زمین و میگوید این زهرمار است. خود حجازیفر گفته که فکر نمیکرده مهدویان این دیالوگ عصبی را قبول کند اما بالاخره پذیرفته و خودش میداند که هرکسی با هر اعتقادی به این موقعیت خندیده. سکانس پایانی و رفتار موسی در آن توالت عمومی هم از جنس همین موارد بود.
ماجرای نیمروز| کمال | محمدحسین مهدویان| 1395
حجازیفر در «ماجرای نیمروز» شمایل یک مأمور متعصب و تندرو را داشت. ریشهایش پرپشت و نامرتب بود و به ظاهرش توجهی نشان نمیداد. مدام اخمهایش توی هم بود و معمولا او درحال تخمه شکستن میدیدیم. همین تخمه شکستن آنهم وسط بحث و جدلها و جلسهها و عملیاتهای مهم موقعیت بامزهای را به وجود میآورد. مهمترین ویژگی کمال این بود که مدافع عملیاتهای ضربتی بود و صبر نداشت. مدام غر میزد، انتقاد میکرد، احساساتی میشد و به همه میتوپید. در یکی از سکانسها با لبوفروشی که با لباس مبدل بساط کرده بود تا موقعیت محله را در نظر بگیرد دعوا میکرد که پوششاش هیچ ربطی به لبوفروشها ندارد و جوری عصبانی میشد که همه را به خنده میانداخت. در جایی هم که یک پاکت تخمه میخرید و حامد به او میگفت ماه رمضان است جوری واکنش نشان میداد که موقعیت کمدی بامزهای ایجاد میشد. نکته جالب اینجاست که نقش هادی حجازیفر در «ماجرای نیمروز» کوتاه بوده و محمدحسین مهدویان به خاطر همین بامزه بودنش آن را طولانیتر کرده است.