محمدعلی فردین و پوری بنایی را میتوان دو تن از تأثیرگذارترین چهرههای سینمای ایران قبل از انقلاب ۱۳۵۷ دانست. این دو، هریک با سبک بازیگری و شخصیتِ متفاوتِ خود، نقش مهمی در سینمای آن دوران ایفا کردند و تاثیر عمیقی بر فرهنگِ سینمایی ایران گذاشتند و درست به همین دلیل است که با وجودِ نزدیک نیمقرن پس از حضورشان در قابِ تصویر، همچنان در حافظهی جمعی مردم ایران باقی ماندهاند. نقشهای آنها از جنبههای مختلف اجتماعی، فرهنگی و هنری قابل بررسی است. فردین به عنوان قهرمان مردم و نماد ارزشهای سنتی مردانگی و پهلوانی شناخته میشد و بنایی، نیز چهرهی متداولِ زنِ ایرانی در آن دوران را به تصویر و گاه به چالش میکشید. اگرچه آنان در سینمای پیش از انقلاب، نقشی چندان پیشرو نداشتند؛ اما هر دو تاثیراتِ گستردهای بر این هنر صنعت گذاشتند.
به گزارش فیلمنیوز، محمدعلی فردین و پوری بنایی در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، در سه اثر (کوچه مردها، جهنم به اضافهی من و غزل) همبازی شدند. همکاریهای مشترک آنها در این آثار به محبوبیت فردیشان و تثبیت جایگاه بازیگریشان کمک کرد. این سه فیلم تا حدودی از لحاظ تجاری نیز موفق بود؛ اما میتوان هم محمدعلی فردینِ فقید و هم پوری بنایی را از جمله بدشانسترین بازیگران پیش از انقلاب دانست که پس از انقلاب، برخلاف بسیاری از همکارانِ خویش، هرگز نتوانستند به حیاتِ خویش در سینما ادامه دهند.
کوچه مردها| نویسنده: فریدون گله| کارگردان: سعید مطلبی| 1349
فیلمنامهی «کوچه مردها» را فریدون گله نوشت و سعید مطلبی آن را کارگردانی کرد. بازی ایرج قادری در کنار محمدعلی فردین در عشقِ یک زن (پوری بنایی) بسیار جذاب از کار درآمد. این فیلم در کنار دیگر آثار گله، به دلیل پرداختن به مضامین اجتماعی و روانشناختی، به عنوان یکی از فیلمهای مهم و تأثیرگذار دورهی خود شناخته میشود. گله و مطلبی با ساختِ این فیلم، موفق شدند تصویری واقعگرایانه از جامعهی ایران در دهه ۱۳۴۰ ارائه دهند. فیلم از لحاظ بصری نیز در مقایسه با بسیاری از آثار سینمای آن دوره، اثری تقریبا منحصر بهفرد محسوب میشود.
«کوچه مردها» داستان دو دوست علی (فردین) و حسن (ایرج قادری) است که انس و الفت میانشان مایه حسودی دیگران بهخصوص قاسم است. همزمان که قاسم حیلههای بسیار میچیند تا رابطه این دو را به هم بزند، علی که عاشق دختر تازهوارد محله، اقدس (پوری بنایی) شده، از عشقاش میگذرد، تا رفیقاش به کام برسد، تا سر به راه شود و زندگیاش سامانی بگیرد. فریدون گله در این فیلم، شمایل یک دوستی ناب را به تصویر کشیده است، دوستیای که دیگرخواهی به منتهی رسیده است.
جهنم به اضافهی من| نویسنده: سبکتکین سالور| کارگردان:محمدعلی فردین| 1351
جهنم به اضافهی من دومین همکاری بنایی و فردین است. محمدعلی فردین – که دهه ی ۱۳۴۰ از پولسازترین بازیگران سینمای ایران بود – در گذر و جابهجایی سینمای ایران، عملاً از صحنه ی رقابت ها کنار ماند؛ شاید برای همین بود که به کارگردانی روی آورد. ابتدا با «جلال مقدم» کار کرد (رازِ درختِ سنجد) سپس «جهنم به اضافه من» را ساخت و خودش هم در آن بازی کرد. او جهت حفظ بقای خویش، به ساختن فیلمی متفاوت با کارهای گذشتهاش دست زد و در این راستا، همه ی تأکیدش را بر داستان و فیلمنامهی «سبکتکین سالور» قرار داد و از حضور «پوری بنایی» بهره برد که پیش از آن در «کوچه مردها» همکار ی موفقی با او داشت و به مذاقِ مخاطبان نیز خوش آمده بود.
در «جهنم به اضافهی من» مسافران یک اتوبوس عازم مشهد می شوند تا زیارت و طلب آمرزش کنند. یک زندانی به نام تیمور (یدالله شیراندامی) که ژاندارمی مراقب او است باعث می شود که آن ها راه خود را کویر گم کنند. تیمور ژاندارم را از پا درمی آورد و با اتوبوس می گریزد. او تنها کسی است که مسیر را می شناسد؛ اما اتوبوس بدون سوخت می ماند و تیمور در کویر سرگردان می شود. فریدون (محمدعلی فردین)، موسوم به موفرفری، بر سر تصاحب آب آشامیدنی با تیمور درگیر می شود و او را خلع سلاح می کند. میرزا (رضا عبدی) و همسر باردارش (نازنین) از تشنگی می میرد. فریدون با مشورت غلام (داوود رشیدی) و زن معروفه ای به نام زری (فرزانه تأییدی) و دختری (پوری بنائی) که به او دل بسته است تصمیم می گیرند با یک نقشه ی ساختگی شاگرد غلام را با تیمور فراری بدهند و با دنبال کردن رد پای آنها به آبادی برسند؛ اما تیمور در میانه راه شاگرد غلام را می کشد و دیگران یکی یکی بر اثر تشنگی و آفتاب زدگی تلف می شوند. موقعی که تیمور و فریدون درگیر می شوند ماری سمی تیمور را از پا در می آورد و فریدون خود را به یک آبادی می رساند و با شتر برمی گردد تا دختری را که زنده مانده است نجات دهد.
غزل| نویسنده: مسعود کیمیایی| کارگردان: مسعود کیمیایی| 1355
غزل آخرین همکاری میان فردین و پوری بنایی است. این فیلم اقتباسی است از داستان کوتاهی نوشته خورخه لوئیس بورخس که مسعود کیمیایی به شیوه خود آن را بازنویسی کرد. بورخس قصهاش را «مزاحم» نامید، در حالیکه کیمیایی، شخصیت زن فیلمش را با بازی «پوری بنایی» شخصیتی غزلواره قرار داد. این فیلم را میتوان متفاوتترین نقشِ فردین دانست.
دو برادر، حجت و زینی در جنگلی وهمناک و رازآمیز، دور از اجتماع خشمگین به جنگلبانی مشغول هستند و آخر هر هفته به شهر میروند، عرقی میخورند و شب را در روسپیخانهها به صبح میرسانند. روزی حجت که برای پیگیری قطع شبانه و بیمجوز درختها به شهر رفته است، با یک روسپی به نام غزل به خانه باز میگردد. با ورود غزل، زینی که تمام کارهای برادر بزرگتر از شستن لباس تا تهیه غذا را انجام میداده است، زن را رقیبی میانگارد که این رابطه مستحکم برادرانه را تهدید میکند. اما این حسادت بهتدریج جای خود را به عشقی آتشین میدهد که روح و جان زینی را به آتش میکشاند. از آن سو حجت نیز به دام همین عشق گرفتار شده است. برای حفظ تعادل، دو برادر ناچار میشوند غزل را بین خود تقسیم و بهنوبت از او کامجویی کنند. هر چند قصهی این عشق در پایان بدل به یک تراژدی تمامعیار میشود.
پوری بنایی در این فیلم خود را فرودست میپندارد: «چی دلت می خواد؟ لباستو بشورم؟ ناخنتو بگیرم؟ گرمت کنم؟ شیر بهت بدم؟ بگو… من اینجا خیلی راحتم. دیگه نه اون میره، نه این میاد. نه کسی دعوام میکنه، نه کسی فحشم میده.» غزل به هر چه دو برادر بگویند، رضایت دارد و درنهایت میپذیرد که قربانی شود. یک تسلیم محض در برابر تصمیمات دنیای مردانه که از خود هیچ اختیاری ندارد.