سریال «سرگیجه» به کارگردانی بهرنگ توفیقی، هفته گذشته به پایان رسید؛ سریالی که درباره پایانبندی آن اظهارنظرهای مختلفی وجود دارد. معمولا وقتی هر سریالی به ایستگاه پایانی میسد، دیدگاههای مختلفی درباره پایان آن منتشر میشود. همیشه عدهای هستند که پایان یک سریال را بهترین اتفاق ممکن میدانند و در نقطه مقابل، برخی دیگر هستند که معتقدند سریال پایانی آبکی یا سرهمبندی شده داشته و از کارگردان انتظار بیشتری میرفته. به بهانه پایان سریال «سرگیجه» نگاهی داریم به پایان سریالهای مهم شبکه نمایش خانگی.
به گزارش فیلمنیوز، از آنجایی که تعداد سریالهای مهم شبکه نمایش خانگی بسیار بالاست، دست به گزینش زدهایم و قرار است پایان 24 قسمت سریال را آنالیز کنیم. در بخش اول این پرونده، نگاهی داریم به پایان دوازده سریال مهمی که در دو سال اخیر منتشر شدهاند.
سرگیجه| کارگردان: بهرنگ توفیقی| سال تولید: 1401
«سرگیجه» را توفیقی با فیلمنامهای از محمد منعم و همایون حجازی کارگردانی کرد. برگ برنده اصلی سریال هم ترکیب بازیگران اصلی آن بود. داستان سریال از یک اختلاف مالی درون یک شرکت و ناپدید شدن یکی از شرکای اصلی آغاز شد. در مسیر حل معمای گمشدن کامران، آرامآرام روابط پشتپرده شخصیتهای دیگر عیان میشد و هر بار انگشت اتهام به سمت یکی از نزدیکان و همکارانش میرفت. روابط خانوادگی شرکای اصلی و خردهداستانهایی مانند شائبه خیانت، هم چاشنی روایت معمایی اصلی شده بود. قسمت پایان این سریال مصداق بارز یک پایانبندی قابلقبول برای یک روایت بد بود! داستان «سرگیجه» پر از جزییات بیمنطق و کنشهای نامعقول از سوی کاراکترها بود اما بهطرز عجیبی در قسمت پایانی همهچیز جمعوجورشد.
رهایم کن| کارگردان: شهرام شاهحسینی| سال تولید 1401
«رهایم کن» را شاهحسینی با فیلمنامهای از مجید مولایی ساخت که پیشتر «میخواهم زنده بمانم» را برایش نوشته بود.محور اصلی داستان «رهایم کن» خانواده نایبسرخیها بودند. یک پدر ثروتمند که در ارتباط با فرزندانش چالشهایی دارد و حالا دو پسرش یعنی حاتم و هاتف و دخترش افسانه هر یک با دردسرهایی مواجه شدهاند. عشق توأمان دو برادر نایبسرخی به مارال هم نقش ویژهای در پیشبرد داستان داشت. هرچند روایت «رهایم کن» در مقاطعی گرفتار پراکندهگویی میشد اما در یک نگاه کلی اگر خط داستانی اصلی سریال را بر روابط حاتم و هاتف بهعنوان دو برادر در نظر بگیریم، پایان داستان با سکانس تراژیک و احساسی گفتگوی دو برادر بر روی موتور در جاده، یک پایانبندی حسابشده بود. البته سریال در باقی خطوط داستانیاش مانند سرنوشت مارال و یا ماجرای قتل یکی از کارکنان معدن و همچنین سکانس ریختن دیوار زندان عملکرد قابلقبولی نداشت.
آکتور| کارگردان: نیما جاویدی| سال تولید: 1401
نیما جاویدی کارگردان جوان و خوشفکری بود که با «ملبورن» به سینمای ایران معرفی شد و بعد با «سرخپوست» نگاهها را به سمت خود خیره کرد. او در اولین سریالش سراغ داستان دو بازیگر جوان و بااستعداد در تئاتر رفت/ آنها برای تأمین هزینههای فعالیت هنری خود نیاز به درآمد مطمئن داشتند و به همین دلیل پیشنهاد یک شرکت خصوصی برای نقشآفرینی در محیطهای واقعی برای گرهگشایی از پروندههای مختلف را میپذیرفتند. اساسا «آکتور» از آن جنسی نبود که همه جور مخاطبی را با خود همراه کند و نمیشد انتظار یک پایانبندی کلاسیک از آن داشت. سریال خردهداستانهای زیادی داشت اما خط اصلیاش همان مفهموم «ما همه بازیگریم» بود و در همین راستا میتوان پایانبندی آن بر صحنه یک تئاتر و برهم زدن بازی بازیگران توسط یک کودک را بهترین پایانبندی دانست.
پوست شیر| کارگردان: جمشید محمودی| سال تولید: 1401
برادران محمودی در سینما کارنامه آبرومندی داشتند اما سریالهای تلویزیونیشان چندان موفقیتآمیز نبود و از این رو انتظار نداشتیم «پوست شیر» به سریالی قابل تامل تبدیل شود. قسمت اول سریال همه را شوکه کرد. داستان سریال با آزادی نعیم پس از 15 سال زندان، آغاز میشود و وقتی او تصمیم به دیدار با دخترش ساحل میگیرد، سلسله اتفاقاتی رقم میخورد که باردیگر تبعات زندگی گذشته او را بر امروزش آوار میکند. ناپدید شدن ساحل پروندهای معمایی را باز میکند و حل همین موضوع قصه نعیم را با قصه محب مشکات گره میزند. طبیعتا انتظار از پایانبندی داستان «پوست شیر» با تعلیق ویژهای که در پرونده ربایش و قتل ساحل ایجاد کرده بود، معرفی قاتل و تسویه حساب نعیم با او بود، اتفاقی که به بهترین شکل در قسمت پایانی سریال رقم خورد و منصور باجلان بهعنوان یکی از غریبترین و متفاوتترین قاتلان در سریالهای ایرانی، به دست نعیم، کشته شد.
بیگناه | کارگردان: مهران احمدی | سال تولید: 1401
سروشکل «بیگناه» بهشدت یادآور «همگناه» بود و در روزهای تبلیغ این مجموعه بهواسطه حضور محسن کیایی در مقام فیلمنامهنویس و بازیگر نقش اصلی و نیز تهیهکنندگی مصطفی کیایی، برخی آن را دنباله سریال قبلی این دو برادر میدانستند اما داستان «بیگناه» بهکل متفاوت بود. «بیگناه» از یک قتل در سالهای دور آغاز میشود و در ادامه شاهد زندگی آرام استاد فرشباف از نامآوران عرصه صنعت فرش هستیم که با همسر و دخترانش روزگار میگذراند. ناگفتههای زندگی استاد رشید فرشباف و آنچه در گذشته رقم زده است، سایه سنگینی بر زندگی امروز او دارد. بازگشت بهمن از خارج و تلاش او برای رمزگشایی از قتل برادرش، همه چیز را برهم میزند. سیال پایان خوبی نداشت. واقعیت این است که «بیگناه» در شروع داستان و بسط موقعیتهای کاراکترها عملکرد موفقی داشت اما ایده آن برای قتل عجیب و غریب بهمن به دست رشید آن هم با همدستی ابریشم همه چیز را هوا کرد!
جیران| کارگردان: حسن فتحی| سال تولید: 1400
«جیران» روایتی عاشقانه از دلبستگی ناصرالدینشاه قاجار به یک دختر روستایی به نام «خدیجه تجریشی» را روایت میکند که همچون دیگر آثار حسن فتحی در بستری از تحولات سیاسی و اجتماعی در دل تاریخ روایت میشود. در کنار سرگذشت جیران، شاهد خردهداستانهای دیگری مانند چالشهای میان ناصرالدینشاه و برادرش، دخالتهای مهدعلیا و نیز تلاش گروهی از دلبستگان به شاهان زندیه برای سقوط شاه هم بودیم. «جیران» سریال قابلقبولی نبود و بعد از حاشیهرفتنهای بسیار در نقطه پایان هم نتوانست موفقیتآمیز باشد. به طوری که ادامه قصه بعد از مرگ جیران و نمایش صحنه شاعرانه قتل ناصرالدینشاه نسبتی با فضای روایت نداشت و قهرمانبازی سیاوش هم تصنعی به نظر میرسید.
خون سرد| کارگردان: امیرحسین ترابی| سال تولید:1401
«خون سرد» اولین تجربه سریالسازی امیرحسین ترابی در شبکه نمایش خانگی بود.داستان «خون سرد» درباره پزشکی متخصصی است که در بخش پزشکی قانونی با پلیس همکاری دارد و بهواسطه تخصصش در رمزگشایی از صحنههای قتل، میداند چگونه باید بدون آنکه رد و نشانی از خود باقی بگذارد، طعمههایش را شکار کند و به قتل برساند. کسری کیا در داستان «خون سرد» برای خیلیها یادآور کاراکتر «دکستر» بود و معمای اصلی سریال هم رمزگشایی از اهداف و نقشههای او بود. برای یک سریال جنایی و معمایی، طبیعتا منطقیترین پایانبندی حل معمای قتلها و رو شدن دست قاتل است. در «خون سرد» اما قاتل از ابتدا مشخص بود و چالش کیفیت رو شدن دست او بود که ترابی بهخوبی از پس آن برآمده است. سریال حتی با بهرهگیری از کاراکتری که سارا بهرامی نقش آن را ایفا میکرد، برای ادامه در فصلهای بعد، زمینهسازی کرده است.
یاغی | کارگردان: محمد کارت| سال تولید: 1401
محمد کارت بعد از موفقیت «شنای پروانه» سراغ اقتباس از یک رمان موفق رفت و برداشتی آزاد از «سالتو» را با همکاری پدرام پورامیری، حسین امیری دوماری تبدیل به فیلمنامه «یاغی» کرد. داستان «یاغی» با روایت زندگی جاوید و خواهرش در حاشیه شهر آغاز میشود. نوجوان با انگیزهای که توانایی ویژهای در ورزش کشتی و مبارزه دارد و کشف استعدادش از سوی یکی از باشگاهداران حرفهای، او را در مسیر ورود به میدانهای جهانی کشتی قرار میدهد. ارتباط جاوید با بهمن و طلا، گامبهگام او را وارد جریانات پیچیدهای میکند که هزینههای زیادی بابت آن میپردازد. این درست که محمد کارت داستان جاوید و رسیدنش به قلههای جهانی در میادین کشتی را به خوبی توانست در «یاغی» به تصویر درآورد اما ماجرای پیچیده ورود قاچاقی مواد مخدر با سوءاستفاده از اعضای تیم ملی، به سادهترین شکل در سریال روایت شد و پایانبندی درخوری هم نداشت.
روزی روزگاری مریخ| کارگردان: پیمان قاسمخانی، محسن چگینی|سال تولید: 1401
ایده محوری «روزی روزگاری مریخ» انتقال یک کاراکتر زمینی به سیاره مریخ بود. ناصر در زمان حال متوجه ابتلای خود به سرطان میشود و با مشورت یک پزشک غیرقانونی خودش را فریز میکند تا در آینده درمان شود. این آینده اما زمانی رقم میخورد که زمین از بین رفته و ناصر باید زندگی را در مریخ و در جوار مریخیها دنبال کند! واقعیت این است که برای سریالهایی از جنس «روزی روزگاری مریخ» آنقدر که ایدههای مرتبط با بسط موقعیتهای طنز و شوخی در دیالوگنویسی اهمیت دارد، شاید پایانبندی موضوعیت چندانی نداشته باشد، با این همه اما ایده قاسمخانی برای بازگشت مجدد ناصر به زمین در پایان داستان و دلتنگی اهالی مریخ برای او، در نوع خود ایده بامزهای بود.
خسوف| کارگردان: مازیار میری| سال تولید:1400
«خسوف» داستانی عاشقانه با پسزمینهای از مضامین اجتماعی و حتی سیاسی داشت. البته سریال محافظهکارتر از آن بود که وجوه اجتماعی و سیاسی بر داستان عاشقانهاش سایه بیندازد. عشق میان امیر و آتیه، جرقه اصلی در داستان است که البته به فاصله افتادن تراژیک میان آنها منتهی میشود. رابطه احساسی مهراب به آتیه، پیچیدگی این موقعیت را بیشتر میکند و سرانجامی تراژیک برای رابطه آنها رقم میزند. هر چند اسعدیان و میری به خوبی توانستند سرنوشت دو کاراکتر اصلی روایت یعنی امیر و آتیه را از کلیشهها دور نگه دارند و سریال با وصال و خوشبختی آنها تمام نشد اما خردهداستانهای دیگری مانند سرنوشت ریحانه، مهراب، علیرضا و مهمتر از همه اسما، در بلاتکلیفی رها شد و آنها هم که سرانجامی پیدا کردند هم از جنس کلیشه و پیام اخلاقی بود!
حرفهای| کارگردان: مصطفی تقیزاده| سال تولید: 1400
روایت سریال «حرفهای» برپایه ابعاد پنهان قتل اعضای یک خانواده شکل میگرفت. قتلهایی زنجیرهای که به نظر میرسید فردی با قصد خاصی آن را هدایت میکند. ارجاع نام سریال هم به کاراکتری مرموز بود که از همان قسمتهای ابتدایی ردپایش در تمام اتفاقات تلخ و قتلها، مشخص میشد. روابط عاشقانه میان سونیا و امیرعلی و یا تلما و سهیل هم از خطوط فرعی داستان اصلی بودند. در روایت سریال، آرامآرام مشخص میشود که یک پول کلان، موتور محرکه اصلی رویدادها بود.. در سریالهایی که برپایه یک معما روایت خود را بنا کردند، حل معما میتواند نقطه پایان خوبی باشد اما آنچه اهمیت بیشتری در جمعبندی داستان داشت منطق وقوع حوادث بود. «حرفهای» بازی خوبی با مخاطبان خود میکرد و درباره نقش سونیا در اتفاقات پیچیده داستان، میتوانست به مخاطب رودست هم بزند اما در طراحی منطق آنچه رخ داده بود، عملکرد موفقی نداشت.
زخم کاری| کارگردان: محمدحسین مهدویان| سال تولید: 1400
محمدحسین مهدویان برای اولین تجربه سریالسازی خود سراغ اقتباس از یک رمان به نام «بیست زخمکاری» رفت و «زخم کاری» را ساخت. ماجراهای سریال «زخم کاری» در دل یک شرکت بزرگ اقتصادی که برپایه روابط فامیلی شکل گرفته بود کلید میخورد و گامبهگام متوجه رقابت آغشته به کینه میان میراثداران جدید شرکت یعنی مالک و ناصر میشدیم. مالک که فرزند یکی از زیردستان، بزرگان خاندان ریزآبادی بود ، قصد داشت تحقیر سالهای کودکی خود را با انتقام از ریزآبادیها و بهدست آوردن اموال آنها جبران کند. مهدویان برای پایانبندی داستان «زخمکاری» روی قتل مالک به دست منصوره که پیشتر دلبستگیهای عاشقانهای به او داشته، حساب کرده بود. سیمرا همسر مالک هم که دچار جنون میشد. این پایانی قابل قبول برای آن داستان بود اما مهدویان قصد ادامه ماجرا را دارد؛ «زخمکاری2» هم این روزها با این سوال محوری دارد ساخته میشود.