«شکیب» با بازی محسن تنابنده در فیلم «جنگ جهانی سوم»، شخصیت درخشانی است که میشود ساعتها دربارهاش حرف زد و صحفهها در ستایشش نوشت؛ شخصیتی ساده و تنها که به خاطر دردها و رنجها و بیتوجهیها رفتهرفته در همراه با ایفای نقش هیتلر، در این دیکتاتور بزرگ استحاله میشود و دست به اقدامی بزرگ میزند. به بهانه اکران فیلم «جنگ جهانی سوم» به کارگردانی هومن سیدی، نقش شکیب را بررسی میکنیم.
به گزارش فیلمنیوز، در نظرسنجی این هفته فیلمنیوز،محسن تنابنده برای بازی در فیلم «جنگ جهانی سوم» بیشترین میزان آرا را به دست آورد و بدون شک بخش مهمی از جذابیت این نقش به خاطر بازی درخشان این بازیگر است.
موقعیت کلی| معرفی «شکیب» از همین نامی که برای این شخصیت درنظر گرفته شده شروع میشود. شکیب، شکیبا، صبور، بدون کوچکترین چشمداشتی از زندگی. شکیب در این دنیا هیچکس را ندارد. مادرش دوازده سال پیش فوت کرده و همسر و فرزندش را هم در زلزله از دست داده. حالا از ترس خانواده همسرش، تنها و آواره راهی شهر کوچک شمالی شده تا فقط روزهایش را به شب برساند. شکیب چیزی از کسی نمیخواهد و همین که جایی برای خواب و غذایی برای خوردن داشته باشد برایش کافی است. تنها حلقهای که او را به زندگی وصل میکند، دختری ناشنوا و تنها است که گهگاه در یکی از خانههای پست اطراف شهر، به دیدارش میرود؛ دختری که خودش اسیر دست افرادی است که به وسیله او پول درمیآورند. شکیب کمحرف است، توانایی مخالفت ندارد و نمیتواند به درستی با دیگران وارد دیالوگ شود و از این جهت صدایش به جایی نمیرسد.
قبل از هیولا شدن| شکیب ابتدای فیلم به عنوان یک کارگر روزمزد معرفی میشود؛ کسی که برای دستمزدی ناچیز، ساعتها در سرما و زیر باران، سخت کار میکند و مجبور است در پستترین جا بخوابد و هر بیاحترامی را تحمل کند. شکیب در حین کارگری برای ساخت صحنهی اردوگاههای کار اجباری هیتلر در جنگ جهانی دوم، ناخواسته وارد ماجراهای ساخت فیلم میشود و به عنوان سیاهیلشکر، برای نقش یکی از یهودیهای زندانهای نازی جلوی دوربین میرود. همانطور که یهودیها پس از روزها کارسخت و خوردن غذاهایی بیکیفیت و زندگی درمکانهای غیربهداشتی، یکمرتبه بدون هیچ اطلاع قبلی، مجبور میشدهاند لباس از تن دربیاورند و به رفتن داخل اتاقهای گاز تن دهند، شکیب هم برای روزی سیصدهزار تومان، مجبور است جایی تنگ و تاریک و نمور بخوابد و همراه سایر کارگران روزمزد، لباس از تن دربیاورد و بدون کوچکترین اعتراضی، تن به ایفای چنین نقشی دهد. هومن سیدی در «جنگ جهانی سوم»، درواقع قصد داشته زندگی یک کارگر روزمزد و نادیده انگاشته شدن حقوق شهروندیاش را در قیاس با زندگی زندانیان یهودی قرار دهد و شکیب هم بهخوبی در این قالب قرار گرفته است.
درمسیر هیولا شدن| شکیب علاقهای به بازیگر شدن ندارد و وقتی از او میخواهند برای نقش هیتلر تست گریم بدهد، مخالفت میکند. ازآنجایی که صدای شکیب هیچوقت شنیده نمیشود، کسی حرفش را گوش نمیدهد. بدون توجه به خواست او ریشها و موهایش را میتراشند و فقط یک سبیل هیتلری برایش میگذارند. وقتی هم که سبیلش را میتراشد، تهدیدش میکنند که دیگر حق دست بردن توی صورت خودش را ندارد. شکیب با پوشیدن لباس هیتلر از قالب آن کارگر روزمزد قبلی خارج میشود و بیش از پیش مورد احترام دیگران قرار میگیرد اما خودش هم خوب میداند که این احترامها ربطی به هویت شکیب ندارد و فقط در جهت حفظ راکورد است. شکیب در اولین پلان در نقش هیتلر مقابل افرادی میایستد که زن و همسرش را از او گرفتهاند و به جای چک زدن توی گوش آنها به طرفشان شلیک میکند. این اولین قدم در راه استحاله شکیب به هیتلر اینجا رقم میخورد.
هیولای عاشق| در طول فیلم شکیب را به عنوان شخصیتی مغموم و تنها میشناسیم. فقط در مدتزمان کوتاهی که همراه دختر ناشنوا در ماکت خانه ویلایی هیتلر میماند، زندگیاش رنگ دیگری دارد. گرچه اضطراب مانع از بروز احساسات واقعی میشود اما میتوانیم حال خوش شکیب را موقع پیانو زدن، صبحانه خوردن و رقص به وقت دریافت چک بیستمیلیونی درک کنیم. شب آخر وقتی شکیب همراه دختر کنار آتش مینشیند و به رویاهای او گوش میدهد، چهرهاش با همیشه فرق دارد و میشود ردی از امید را در چهرهاش دید؛ موقعیت عاطفی جذابی که مدت زمان زیادی ادامه ندارد.
وقتی هیولا شد | شکیب با از دست دادن تنها حلقه اتصالش به زندگی، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. اشک میریزد، انتحار میکند و بالاخره وقتی میبیند کسی برای غم او تره هم خرد نمیکند، سکوتش را میشکند و فریاد میکشد. گرچه فریادش به جایی نمیرسد چون یک کارگر روزمزد بیسواد است و به قول نصرتی زندگی سگیاش برای کسی اهمیتی ندارد. اینجاست که علاوه بر چهره و لباس، از روی خشم و عصیان در هیتلر استحاله میشود و دست به اقدام پایانی میزند و برای اولین بار به آنچه میخواهد میرسد.
خارجی ها در حال ساخت فیلم های از مشاهیر ایرانی هستند بنام خودشان ابن سینا. مولوی و.. درمیاورند
هندی ها فیلم های شورآفرین وروحیه بخش. چینی ها رزمی . امریکایی قهرمانان دروغین .
در ایران هم عده ای بیمارگونه
یا همه اش بدبختی وسیاه نمایی میسازند. یا از حرمسراهای شاهان
بعدش هم در جشنواره ها به همین بیماران جایزه هم میدهند
حال مردم دیگه بهم میخورد از این فیلم های چندش جشنواره اجنبی پسند