فرنوش ارس خانی: «یادم میآد باد میاومد. یا حداقل صدای باد میاومد. درست نمیشنیدم. دوباره صداش اومد. راه افتادم سمت کشتی…»
بابک حفیظی با لبهای داغمه بسته و چشمهایی خیره مانده و نگاه های متحیر، رو به روی سعید جهانگیری (کارمند اداره ساواک) مینشیند و درباره جزئیات ماموریت وهم انگیز خود اعتراف میکند، سراسیمه و پریشان است، گویی جن در او طلوع کرده.
اولین مواجهه مخاطب با چهره متحیرِ حفیظی، در جلسه بازجویی، آغاز ورود به جهانی عجیب و قابل تامل است، که بر مبنای حکایتی شگرف، در مرز میان خیال و واقعیت قرار دارد.
او از روزهایی میگوید که با ظاهری موقر، با شورلت ایمپالا نارنجیرنگ، طبق ماموریت ابلاغشده، از سوی سازمان ساواک، به جزیره قشم رفته بود. از روزهایی که مواجه او با قبرستانِ نیمه ویران، هزار داستان و اما و اگر برای خودش و همراهانش در جزیره به وجود آورد.
قبرستان بستر یک موقعیت عجیب، تازه و پر از نماد و نشانه برای حفیظی است. او نه مثل اغلب ساواکیهایی که پیش تر در سینما تصویر شدند، گستاخ است و نه بیش از اندازه مرموز و باورنکردنی. یک شخصیت باهوش و ریسک پذیر که کنجکاو است و ماجراجو.
کارآگاه حفیظی برای سکونت در اعماق حقیقت و خیال، به طور کامل در جهان مجهول پیرامون خود، غوطه ور می شود؛ و چه تصویر زیبایی هم از لحظه ی بعد از مرگ او در پایان فیلم خلق شده است.
«اژدها وارد میشود» فیلمِ بازیگر محوری نیست اما نقشها و بازیها، خصوصا ایفای نقش امیر جدیدی یک پله بالاتر از تجربههای قبلی به حساب می آید.
چنین فیلمی برای امیر جدیدی که تازه در سینما شناختهشده بود، تجربهای بغرنج و دشوار بوده، اما او با سخت گیری های مانی حقیقی، به خوبی میزان توانمندی خود را به چالش کشیده است. جدیدی در این فیلم باید مدام روی یک خط بازی میکرد و برخلاف آثار قبلی، اتفاق مهم در شیوه بازی او، به شکل کنترلشده و زیر پوستی افتاده است.