مرجان فاطمی | روز گذشته ویدئویی کوتاه از احساسات هدیه تهرانی درحال تماشای فیلم رقص صادق بوقی در بازار رشت منتشر شد و خیلی زود در شبکههای اجتماعی دست به دست گشت. این ویدئو با تمام سادگی و صداقتش با تحسین بسیار زیادی همراه شد. خیلیها معتقد بودند هیچکس به اندازه تهرانی نتوانسته است شادی و اندوه و خشم همزمانش را باهم همراه کند و بدون حتی یک کلمه حرف، اعتراضش را به اتفاق رخ داده برای صادق بوقی ابراز کند. هدیه تهرانی استاد انتقال احساسات از طریق نگاهها و حالات چهره است. بارها در فیلمهای مختلف او را در موقعیتهای احساسی متفاوت دیدهایم و با تمام وجودمان درد و اشتیاق و استیصال و … را همراه او درک کردهایم. به این بهانه نگاهی داریم به قدرتمندترین سکانسهای احساسی خلق شده توسط این بازیگر در پنج فیلم مهم سینما.
به گزارش فیلمنیوز، هدیه تهرانی در تمام فیلمهایی که بازی کرده، ردپایی از احساسات خود را برجا گذاشته است اما این شش سکانس احساسی او بیشتر از همه در ذهنمان حک شدهاند.
سلطان / تبلورعشق | در فیلم «سلطان»، مریم دختری ساده و تنها از طبقه فرودست بود که همه قصد داشتند سرش کلاه بگذارند. در این بین سلطان به عنوان منجی او میشد تا حقش را بگیرد و مریم هم به او علاقهمند میشد. یکی از سکانسهای ماندگار فیلم که به خاطر احساسات درست و دقیق هدیه تهرانی از ذهنمان بیرون نمیرود جایی است که بالاخره به سلطان اعتماد میکند و علاقهاش را به او بروز میدهد. بعد از اینکه وصیتنامه را مهر و امضا شده از سلطان میگیرد، با شنیدن حرفهای او بهم میریزد. وقتی سلطان میگوید:« همیشه اینجوریه.یه آدم بی فامیل بی ستاره عین من از یه چیزه با ارزش دختره عین سند پول یه تیکه زمین یا هرچیزه دیگه میگذره بهش میده. دختره ازش تشکر میکنه اشک میریزه. بعد یارو بی فامیله سوار موتورش میشه میره.تو راه دلتنگی میکنه…» مریم را میبینیم که چشمهایش پر از اشک شده و سرش را پایین انداخته و چانهاش تکان میخورد. بعد با بغض میگوید: «منم یه جورایی تو این بازی توام اما زنونهاش.» اینجاست که سلطان هم متوجه چشمهای اندوهگین و خیس او میشود.
قرمز / صلابت یک زن | بعد از سکانس کتککاری در خیابان، زمانی که ناصر با قیافهای زخمی به خانه برمیگردد و میگوید موزیک مورد علاقهاش را برایش خریده، چهرهاش باز میشود و مجموعهای از علاقه، تردید و نگرانی را باهم بروز میدهد. این یکی از مهمترین سکانسهای فیلم است که اتفاقهای بعدی به تبع آن رقم میخورد. هستی با لحنی آرام و بدون خشم به ناصر میگوید دیگر سر کار نمیرود و شروع میکند به پانسمان کردن زخم او. طوری نگاه میکند که میدانیم از تمام بحثها خسته شده و مطمئن است چیزی تغییر نمیکند و ناصر باز هم به همان مرحله برمیگردد اما نمیتوان از او دل بکند و وانمود میکند به او اعتماد کرده است. تهرانی بدون اینکه دقیقا این احساسات را به زبان بیاورد با نگاه و لبخند ریز گوشه لب، همه آنها را به نمایش میگذارد و کاری میکند که مخاطب مطمئن نباشد در ادامه چه خواهد شد.
شوکران / نمایش باشکوه استیصال | در «شوکران»، عمق احساسات شخصیت هدیه تهرانی را در جایی میبینیم که محمود راز بارداری سیما را برای پدرش فاش کرده و سیما که از زمین و زمان آسیب دیده، به عنوان آخرین پناه به خانه پدرش میآید. پدر با چاقویی در دست پشت در ایستاده و راهش نمیدهد. اینجاست که تهرانی، نمایشی باشکوه از احساس تنهایی، حسرت، خجالت، اندوه و رانده شدن را درهم میآمیزد. سیما درحالیکه چادری روی سر دارد، محکم به در میزند، پدر را به روح عزیز و برادرش قسم میدهد که در را باز کند اما پاسخ پدر جز «خفه شو» و «گمشو»، چیز دیگری نیست. سیما بغض میکند، اشک میریزد و در نهایت استیصال مدام به در میکوبد. پدر با بدترین الفاظ او را از خانه بیرون میاندازد و سیما باز هم التماس میکند. از پدر میخواهد او را بکشد اما در را باز کند. دست آخر درحالیکه دیگر هیچ امیدی به زندگی ندارد، سرش را به در تکیه میدهد و در سکوت اشک میریزد و بعد مغموم و سرخورده از آخرین پناهگاهش بیرون میرود تا زندگیاش را تمام کند.
چهارشنبه سوری / زیر سایه شک | در فیلم «چهارشنبه سوری» به طور کلی با فروپاشی شخصیت مژده روبهرو هستیم. او مدام به همسرش شک دارد و با وجود اینکه شواهد نشان میدهد پای خیانت در کار نیست اما مطمئن است همسرش با همسایه کناری در رابطه است. او مدام گوشش را به کانال کولر میچسباند تا صداهای خانه همسایه را بشنود. سکانسی که بیشتر از همه اوج درماندگی مژده را به نمایش میگذارد جایی است که لب وان نشسته و برای همسر برادرش دردل میکند. هرچه او میخواهد آرامش کند فایدهای ندارد. مژده بغض میکند، چانهاش چروک میافتد و درحالی که به خاطر بغض نمیتواند درست حرف بزند به او میگوید که شوهرش بوی عطر زن همسایه را میدهد. بعد سکوت میکند و بعد میزند زیر گریه و با نهایت استیصال میگوید کاش پدرش زنده بود. تهرانی با این نمایش درخشان احساسات، با تمام وجود تنهایی و اندوه مژده را پیش رویمان میگذارد.
هفت دقیقه تا پاییز / سوگ مرگ فرزند | در «هفت دقیقه تا پاییز» مرگ یک کودک زندگی خانواده را بهم میریزد. یکی از مهمترین سکانسهای احساسی فیلم جایی است که وسط راهپله مقابل همسرش نیما میایستد و او را بازخواست میکند که میتوانسته دخترش را نجات دهد و این کار را نکرده است. تهرانی چنان بغض میکند که تمام صورتش سرخ میشود و سرش را به دیوار میکوبد و همزمان بریده بریده حرف میزند. بعد روی پله مینشیند دستهایش را جلوی صورتش میگیرد و هقهق زیر گریه میزند. بعد هم تقصیر را میاندازد گردن خودش و باز هم بلندتر عجز و لابه میکند. جنس نمایش این احساسات با آنچه پیشتر از او دیدهایم متفاوت است. تهرانی خوب میداند سوگ مرگ فرزند مثل سایر سوگها نیست و چطور باید عمق نابودی مادری که از مرگ کودکش ویران شده را نشان دهد که همه با تمام وجودشان آن را باور کنند.
بیهمهچیز / عشق و انتقام | «بی همهچیز» آخرین کار اکران شده هدیه تهرانی است که در آنجا در قامت کاراکتر زنی مقتدر ظاهر شده که به قصد انتقام به زادگاهش بازمیگردد. با توجه به ساختار کاراکتر و مختصات شخصیتی که این زن دارد، شاهد کمترین میزان دیالوگ از سوی او هستیم. در واقع یکی از درستترین انتخابهای محسن قرایی در این فیلم انتخاب هدیه تهرانی برای ایفای نقش لی لی است. قرایی کاملا روی بازیهای چشمی و حسی والبته بدون دیالوگ تهرانی حساب ویژهای کردهبود که در نهایت هم همه محاسباتش با بازی منحصربفرد بازیگرش درست از آب درمیآید . اوج بازی هدیه تهرانی در سکانس اعدام امیر اتفاق میافتد جایی که مقتدرانه روی یک صندلی تکیه میزند و از دور به دار کشیدن معشوق سابقش را به نظاره مینشیند. مخاطب در این سکانس بدون آنکه لیلی دیالوگی بر زبان بیاورد حس عشق و انتقام را توامان در چشمها و اندامهای صورت هدیهتهرانی میبیند. قابهای درست و دقیق محسن قرایی از صورت تهرانی هم این حسها را برای مخاطب بیشتر ملموس میکند.