صدف فاطمی | «کاناپه» عنوان فصل جدیدی در «فیلمنیوز» است که در آن به شما تماشای یک فیلم پیشنهاد میشود ، اینکه چطور و از چه زوایهای پا به دنیای آن فیلم بگذارید تا بتوانید از دیدنش حظ کافی را ببرید. در گام اول و برای افتتاحیه بخش «کاناپه» سراغ فیلم «نبراسکا» ساخته الکساندر پین رفتهایم.
کاناپه | قسمت اول | نبراسکا | کارگردان: الکساندر پین | نویسنده: باب نلسن | بازیگران: بروس درن، ویل فورته، جون اسکویب، استیسی کیج و باب ادنکیرک | آی ام دی بی : 7.7 از 10 | راتن : 96 درصد
میگویند آدمیزاد به امید زنده است، حتی اگر این امید دستنیافتنی یا غیرقابل باور باشد. درست همان نقطهای از زندگی که فکر میکنی دیگر چیزی برای از دست دادن نداری، همهچیز برایت تمام شده، روی خط پایان ایستادهای و تنها یک هُل کوچک ممکن است تو را برای همیشه پایین بیاندازد، همانجا کورسوی امیدی میتواند سرآغاز شور دوبارهای شود. انگیزهای که نفسهایت را به آن گره بزنی و رویاها ببافی که چنین میکنم و چنان. «وودی» هم در فیلم «نبراسکا» میخواست همین کار را بکند. شاید با منطق ذهنش میدانست که آن بلیت بختآزمایی هیچوقت قرار نیست او را به یک میلیون دلاری که وعده داده برساند، اما او آخر خط بود. وصلهای نداشت که بخواهد آویزانش شود که نور بیاندازد بر تاریکی بیانتهای هشتاد سالگیش. این بود که تصمیم گرفت باور کند که یک میلیون دلار در بختآزمایی برنده شده و راهی شهر لینکولن در ایالت نبراسکا شد که چند سکانس باقیمانده عمرش را درخشان رقم بزند؛ میخواست با این پول یک وانت جدید بخرد، یک دستگاه کمپرسور هوا و چیزی هم از خودش برای دو پسر و زنش باقی بگذارد.
«نبراسکا» ساختهی الکساندر پین، همین اندازه ساده و خودمانی قصهی زندگی پیرمردی را روایت میکند که در بحبوجه هشتاد سالگی میخواهد تمام سرخوردگیها و آرزوهای بربادرفتهاش را با یک اعلامیه مسابقه بختآزمایی زیرورو کند. «وودی» با بازی درجه یک بروس درن، دائمالخمر و افسرده است، تمام زندگیش روی خط غریزههای فردی و هر چه پیش آیدها راه رفته و هیچوقت یک متر آنطرفتر را ندیده. با دریافت برگه اعلان تبلیغاتی یک شرکت تصمیم میگیرد یک بار در زندگیش قدمی جدی بردارد و برود سراغ یک میلیون دلاری که باور کرده یا به خود باوراند که نصیبش شده است. پسرش «دیوید» با بازی ویل فورته و همسرش کیت با بازی فوقالعادهی جون اسکویب به هر دری میزنند نمیتوانند او را متقاعد کنند که این صرفا یک اعلان تبلیغاتیست. دستآخر «دیوید» با پدرش راهی شهر لینکولن در نبراسکا میشود؛ به این امید که دست پُر برگردد. به امید نورِ آخر.
کهنسالی آدمها در سینما، در تصویر و در چیزی که بنای توصیف داشته باشد، معمولا در یک مُشت بیماری و ناتوانی جسمی روایت میشود. الکساندر پین اما در «نبراسکا» جای غریبی از پیری را نشانه گرفته که اغلب زیاد به آن پرداخته نشده؛ نقطهای که در دسته بیماریهای دوران پیری قرار نمیگیرد اما شاید هزاران بار از تمام ناتوانیهای جسمی آن سالهای آخر بیشتر روح را میخورد. سرخوشیهای جوانی جایش را به حسرتها میدهد و وقت برای جبران تنگ است. سوت را در دهان داور میبینی که هر لحظه ممکن است صدایش در بیاید و بازی تو تمام شود اما دست و پا میزنی که در ثانیههای باقیمانده از خودت قهرمان بسازی. اینها همه جزئیاتیست که الکساندر پین در لایههای زیرین فیلم نقطهگذاری کرده و آنقدر ظریف و خودمانی به آن پرداخته که اصلا از کادر بیرون نمیزند. دربارهی «دیوید» هم همین است؛ پسری که با وجود اختلافنظرهای بسیاری که با پدرش دارد، همراهش میشود و در طول این سفر، هر دوی آنها به یک شناخت درونی از یکدیگر میرسند و بخشی از شخصیت پسر که قهرمانی متواضع با قلبی مهربان و بزرگ است برای پدر عریان میشود.
«نبراسکا» به زعم بسیاری از منتقدان بهترین فیلم الکساندر پین است. موسیقی فوقالعادهای دارد که مارک اورتون آن را فراتر از آهنگهای عامیانه ساخته و از تصاویر ابتدایی مخاطب را همراهی میکند. خوشساخت و روان است و علیرغم ریتم کُند، پُر از تلفیقهای کمدی و تراژدی خلاقانه و غافلگیرکننده که مخاطب را رها نمیکند. فیلم به صورت سیاهوسفید فیلمبرداری شده که شاید نمادی از آرزوییست که «وودی» به بهانهش راهی یک سفر جادهای میشود تا به آن رنگ حقیقت بزند یا حتی حسرتها و ناکامیهایی که روی دوشش انباشه شده و تصمیم گرفته دنبال نور برود. در نهایت اینکه «نبراسکا» شریف و قابل ستایش است و مخاطب را پشیمان نمیکند.
آ.او.اسکات دربارهی «نبراسکا» در نیویورکتایمز نوشته:« مفهوم ناامیدکنندهای که در جریان قصه وجود دارد این نیست که ارزشهای همیشگی مانند سختکوشی، خانواده و جامعه از بین رفتهاند، بلکه این است که اساسا از ابتدا وجود نداشتهاند. هنر کارگردان اما این است که در مسیر اتفاقهای مختلف وصلههایی ایجاد میکند و در راستای ارتباطات خانوادگی به آنها قلاب میزند. همین است که احساسی که بعد از آخرین شلیک به مخاطب دست میدهد، به نوعی خلافِ ناامیدی است.»